مالیدن N4 بر راه آهنین و آنچه شد
درگیر مریدان توام…

وزی شیخ بر یکی از مریدان وارد گشت و نظر بر اوی افکند که بسیار غمناک و اندوهگین گوشه ای نشسته و زانوی غم بر آستیم گرفته است، شیخ در حالی که N6 را با اکسیدان ترکیب می نمود تعجب کنان سوال کرد: “ای مرید تورا چه شده است که این گونه زانوان را در حلق خویش فرو برده ای و چنان اشک می ریزی که باران های موسمی در بنگلادش!”

مرید زانوان را از حلق خویش خارج نمود و آب دهانش با آستین پیراهنش پاک کرد و گفت: یا شیخ! ای به فدای اکسیدانت گردم، چندیست که احساس می کنم دیگر تاب و توان ندارم و در کارهای خویش کاهلی نموده ام! و این مرا بسیار شرمگین ساخته است!”

آخوندی راه آهن راه به فنا رفت

شیخ مقداری N4را به ترکیب قبلی افزود و گفت: “چه شده است مگر!؟ در کدام کار کاهلی نموده ای که این چنین فسرده ای!؟”

مرید گفت: “در ساخت راه آهنین از برای ماشین دودی سستی بخرج داده ام و اکنون بسیار شرمگینم، ای کاش نمایندگان مجلس بر من سخت گیرند و مرا مواخذه ای کنند تا زین عذاب وجدان رهایی یابم”

شیخ فرچه را در ترکیب فرو برد و گفت: ” خب روان مغز مگر تو تاکنون کاری را اصلا انجام داده ای که اکنون نگران این مسئلت می باشی؟!”

مرید خودش را خاراند و با افسوسی فرمود: ” نچ!”

شیخ فرچه را به ریشش مالید و همان هنگام گفت: “خب دیگر، اگر نماینده ای هم بر تو سخت گرفت نگران نباش که سپرده ام همان بر تو آسان گیرد حتی اگر در پیشین زمان نگرفته بود”

سپس مرید جفتک زنان و درحالی که نعره ای از فرط نشاط سر میداد به طرف شیخ دوید و فرچه را گرفته، صورت شیخ میمالید
سپس هردو با هم به جمع دیگر مریدان وارد شدند و از اهلی نمودن جوانان سخن گفتند و چاره خواستند!

يك ديدگاه

  1. safura ۱۳۹۶-۱۱-۰۷ در ۹:۲۶ ق٫ظ- پاسخ دادن

    خیلی خوب

ثبت ديدگاه




عنوان