چه کسی رکورد من را برد؟!
داستانی واقعی اما خیالی

راه راه: یکی بود یکی نبود!
حسن خان؛ رییس اداره ی پررونق هسته پروری بود.
حسن خان هر روز که از خواب ظهر گاهی بیدار میشد دروغی به بزرگی اداره اش آماده می کرد و سر کار می رفت. حسن خان می خواست با دروغ هایش زیر دستانش را سرگرم کند تا خودش به کارهای یواشکی اش برسد.
چند وقت بعد خبر آوردند که در اداره ی دیگری، دولاند به عنوان رییس انتخاب شده است.
دولاند رییس اداره ی خام پروری شده بود. از وقتی دولاند رییس این اداره شده بود سر ناسازگاری با حسن خان و اداره اش را گذاشته بود.
دولاند هرروز که از خواب بیدار می شد با دروغ هایش نظم یک جای اداره را به هم می ریخت. منتها دروغ هایش گاهی به نفع و همیشه به ضرر اداره ی حسن خان بود.
حسن خان؛ هرروز دروغ ها و وعده های صد من یک غازش را ماهرانه تر می کرد و حرفها و وعده های قبل را انکار میکرد، تا شاید دولاند دست از رقابت با او بردارد .
غافل از اینکه کارهایش باعث نابودی اداره ی پررونق و فعالش شده است.
دولاند بیخیال ماجرا نمیشد و هی لج و لجبازی اش را ادامه میداد.
حسن خان که از این موضوع حرص اش گرفته بود تصمیم جدی گرفت که پوز دولاند دروغگو رو به زمین گرم بمالد!
برای همین تا جایی که میتوانست قانون اداره را نادیده میگرفت و آدم های زیر دستش را تحت فشار میگذاشت به امید اینکه بتواند رکوردی ثبت کند و لااقل حرفی برای گفتن داشته باشد.
اما ؛ دولاند یه کار دیگر کرد به مسئولین گینس گفت که من تقریبا روزی پنج شش بار دروغ گفته ام!
این حرف را آنچنان ماهرانه گفت که مسئولان گینس به احترامش ایستاده دست و جیغ و هورا زدند و رکورد واقعی ای که حسن خان با زحمت به دست آورده بود خط زدند و اسم دولاند را نوشتند.
حسن خان که اداره اش را با دروغ هایش نابود کرده بود و هیچ رکوردی هم ثبت نکرده بود غمگین شد. ولی دست از تلاش بر نداشت. ولی همچنان به دادن وعده های محال مشغول است تا شاید بتواند رکورد دروغگو ترین رئیس اداره را پس بگیرد.
نتیجه:
با اینکه همه میدانیم دروغ گفتن و وعده الکی دادن کار بدیست اما اگر توی همین موارد هم پشتکار داشته باشید حداقل میتوانید یک رکورد واقعی داشته باشید.
علی برکت الله

ثبت ديدگاه




عنوان