بازجویی از اخلال گر بازار ارز که دو تن سکه به همراه داشت
یکی دیگه فروخت،  منم خریدم!

راه راه: بازجو: اسمت چیه؟
اخلالگر: سلطانم.
بازجو: چی شد که رفتی سراغ اخلال گری؟
اخلالگر: کی گفته من رفتم سراغش؟ من بمیرم هم نمیرم سراغ کسی! اهل منت کشی هم نیستم.  تو بچگی هروقت پسر همسایه‌مون رو میزدم، بعدش تا نمیومد منت کشی کنه، محلش نمیدادم.
بازجو: نه! میگم چرا شغل اخلال گری رو انتخاب کردی؟
اخلالگر: ای بابا…هر کسی باید یه شغلی داشته باشه. وگرنه بهت زن نمیدن! مامانم همیشه میگفت یک شغلی برای خودت دست و پا کن که کسب و کارت سکه بشه!
بازجو: پس برای همین زدی تو کار سکه؟ چطوری دو تن سکه خریدی؟ 
اخلالگر: آره دیگه. زن و بچه خرج داره. ولی اینو بگم که من خلاف نکردما! طبق نظریه‌ی پروفسور زیباکلام، اونی که این‌همه سکه فروخته رو باید بگیرین. وگرنه وقتی کسی چیزی میفروشه، یکی باید بخره دیگه.
بازجو: اون نظریه رو ولش کن. تو الان حکم یک مفسد اقتصادی رو داری. بعدشم  مگه هر کی گفت خودت رو بنداز توی چاه، تو باید قبول کنی؟
اخلالگر: این جمله‌هه قدیمی شده. الان به جاش میگن «مگه هرکی گفت به روحانی رأی بده، تو باید قبول کنی؟»
بازجو: بحث رو عوض نکن! بگو دو تن سکه رو چطوری تو این مدت خریدی؟
اخلالگر: بابام خدابیامرز -که هرچی خاک قبرشه عمر خودم باشه- برام ارث گذاشت… منم از بچگی دوست داشتم اسمم سلطان باشه. دیدم تو شکر و…. سلطان زیاد شده ولی هنوز سکه بی صاحبه! منم رفتم سراغش.
بازجو: میدونی با این کارت چندتا جوون بیکار شدن؟ چقدر بازار به هم ریخته؟ مغازه‌دارها چقدر ناراضی ان؟
اخلالگر: نه. نمیدونم. حالا خیلی مهم نیست. راستی من خودم چندتا نوچه داشتم. پس چندتا جوون رو تو این بیکاری، بردم سرکار! اینم تو پرونده ام لحاظ کنین ها.
بازجو: حتماااا. حالا که شدی سلطان سکه و به آرزوت رسیدی، دیگه دست از این کارا برمیداری؟
اخلالگر: آره. بابام اومد به خوابم و گفت شیرخشک مادرت حلالت. آزاد شدی برو سراغ کار جدید.  هنوز جامعه به سلطان نیاز داره.
بازجو: سربااااز!  بیا این اخلالگر رو ببر بازداشتگاه… امیدوارم حبس ابد بخوری

ثبت ديدگاه




عنوان