مراسمات عروسی و بلاهای نازل شده اش
فراری ازدواج، پناهنده کوه آلپ

راه راه: به گزارش خبر گزاری خوشبختی نیوز، فردی بیست واندی ساله صبح امروز در حوالی یکی از قلل کوه آلپ پیدا شد. این شخص که تازه داماد هم هست، در حالی پیدا شد که مشغول به کندن این کوه سفت و سخت بوده است. شرایط آب و هوایی نیز به قدری سرد و استخوان سوز است، که حتی پالتو و بارانی و دوتا پتوی یکبار مصرف هم پاسخگوی نیاز این فرد نبوده است. وی ظاهرا درحال حک کردن نوشته ای روی کوه بوده است. پس از عملیات امداد رسانی که بعلت مقاومت فرد در برابر عملیات نجات، ۱۸ساعت به طول انجامید، سرانجام راهی اورژانس می شود. جمله ی حک شده توسط وی روی کوه با این مضمون بود:
«من و راه های نرفته ام»
علت حادثه را از مصدوم جویا شدیم.

وی در شرح واقعه اینگونه توضیح میدهد:

من از دوران جنینی، از این آدم‌های آماده‌خور بودم. هنوز درباره ی علت خوردن انگشت کوچیکه پا به مُبل در تفکر بودم که یک روز اتفاقی متوجه صحبت های غیرعلنی، میان پدر و مادرم شدم. فهمیدم میخواهند بنده را که از قضا تک پسر هم بودم، زن بدهند تا مسئولیت خطیر و واجب الوقوع ادامه نسل خانواده را به انجام برسانم. بنده هم بدون اطلاع قبلی از وضعیت اجتماعی و فرهنگی حاکم، پذیرفتم. روزهای نخست آشنایی(یاد باد آن روزگاران یاد باد) همه چیز بسیار ایده آل و پرفکت طی میشد. تنها دغدغه مان سِت کردن لباس هایمان باهم، قرارهای یواشکی، جیم شدن از کلاس ها، پیچاندن خانوادها به بهانه ی کلاس های جبرانی، فوق برنامه و… بود.
دوران قند و نبات عقد رو به اتمام بود و باید کم کم پی تدارکات عروسی می رفتیم. ابتدا نگاهی به لیست جهازی که همسرم تهیه کرده بود انداختم. آخر ما رسم داریم که جهاز را پسر میدهد و لیستش را دختر!
لیست جهاز به این صورت تهیه شده بود: ماهی سرخ کن نچسب، مرغ سرخ کن نچسب، گاو سرخ کن نچسب، ظروف برای خانواده خودم کریستال و شیشه، برای فامیل هایم آرکوپال، خانواده شوهرم و فامیل هایش اِستیل، هرکدام دوازده دست. ماشین لباسشویی، ماشین ظرفشویی، ماشین خانه تمیز کن، ماشین آشپزی کن و…
گفتم آخر خانوم مگر نمیشود با همانی که ماهی سرخ میکنی، کار مرغ و گاو را هم راه بیندازی؟
همسرم نگاه سنگینی کرد و گفت: «آخه شاخ شمشاد! مگه گاو اندازه مرغ هست که من بتونم جاش کنم؟!» از پرسش بیجای خودم شرمنده شدم.
اما باز برایم سوال شد که من اگر قرار بود که این همه ماشین بخرم، زن میخواستم چکار؟ جهاز را با هر بدبختی تهیه کردیم و نوبت به مراسم ازدواج رسید. دیدیم که یک هفته بریز و بپاش برای دلداری خانم، واسه دل کندن از خانواده، زمان لازم بود. هفته ی بعدی اش، همان بریز و بپاش جهت آمادگی بانو برای ازدواج صرف شد و نهایتا رسیدیم به خود هفته ازدواج که به یک شب مراسم برای قبل حنابندان، حین حنابندان و بعد از حنابندان تقسیم میشد. آنجا بود که تصمیم گرفتم سر به کوه آلپ بزنم، قبل از آنکه با مراسم شب قبل عروسی و حین عروسی و بعد عروسی گیرم م
بیندازند.

وی پس از اتمام شرح مصائب خود، به مدت سه روز در حالت قبل از بیهوشی، حین بیهوشی و بعد از بیهوشی قرار گرفت.

ثبت ديدگاه




عنوان