حاشیه ای بر نطنز 10
بود…ولی کم بود!

راه راه: مانده بودم با بچه‌ای که بی‌شباهت به کش تنبان نیست و کفشش را توی تاکسی جا گذاشته چه کنم…؟!
یعنی دو ساعت تمام باید بغلم باشد؟! فرشته سمت راست یک عمرا از عمق جان در گوشم گفت و فرشته سمت چپ داشت حرف از برگشتن می‌زد. هنوز حرفش تمام نشده بود که سمت راستی جفت پا رفت توی حلقش! بنابراین نصرت را پشت سر گذاشته و رفتیم تو!! استرس همیشگی‌ام که نکند برنامه امروز نبوده باشد و شاید مکانش عوض شده و من خبر ندارم با دیدن بنرهای جلوی حسینیه هنر، از بین رفت.
از قضا به موقع رسیدیم و از قضاتر برنامه به موقع شروع شد.
چقدر به سیبیل علی زکریایی عادت کرده بودم، اصلا نشناختمش…اصلا اولش فکر کردم مجری یکی دیگر است، بعد که به خودم آمدم دیدم واقعا یکی دیگر است…محمدرضا شهبازی! و اصلا هم بحث سیبیل مطرح نبود!!

برنامه خوبی بود، لازم هم نبود وقتش را بیشتر کنند. خوبی‌اش هم این بود که می‌توانستی همینجوری سرپایی یک تست آی‌کیو از حاضران بگیری. همین که فاصله عنصر خنداننده و خنده کمتر از هشت دقیقه می‌شد، یعنی کف آی‌کیوی طرف ۱۴۰ است. درکمال ناباوری بودتد افرادی که به فواصل نیم ساعت، چهل و پنج دقیقه و یک ساعت، تازه کنه مطلب را گرفته و ریسه می‌رفتند. مورد داریم طرف، الان که شما دارید حاشیه نطنز را می‌خوانید، درحال خندیدن به شعر رضا احسان‌پور در باب ازدواج آسان است. تست‌های دیگری هم انجام می‌شد، از جمله تست حساسیت به شتر و شتر سوار و شتر مغز و سایر متعلقات شتر!! هرچند نتیجه‌اش انواع کهیر و اگزما برای مدعوین بود ولی خب نطنز که بدون سعودی مزه نمی‌دهد.
البته باید این را هم بگویم که آب نبود، شاید هم بود ولی کم بود. بهرحال بیشتر از صدای استنداپ کمدین اول، صدای چسبندگی بزاق به گوش می‌رسید و فریاد العطش از مجاری گوارشی!
شاعران و ناثران آمدند و رفتند تا بالاخره آب رسید. ولی ظاهرا این بار لیوان کم بود، شاید هم نبود. چون استنداپ کمدین آخر که زیادی خاک صحنه خورده بود و دربند قرتی‌بازی‌جات نبود، بطری را همونجوری سرکشید که به بهانه دهنی شدن، تویش آب تهران پر کند و در راه برگشت به کرمان بخورد.
صندلی هم بود ولی کم بود، از وسط‌های برنامه که کلا دیگر نبود. به محض اینکه پا میشدی تا خواب دست و پایت بپرد، یک نفر در کمال لبخند! جایت می‌نشست و باید دنبال صندلی دیگری می‌گشتی. حداقلش اینکه از ۳۶ زاویه مختلف توانستیم نطنز را ببینیم. امید است فردای قیامت همه صندلی‌ها به نطنز نشینی‌مان در جای جای حسینیه هنر، شهادت دهند.
شوخی بود، زیاد هم بود، مثبت و منفی! حتی از نوع رادیویی؛ ولی تصویری!

دوساعتی که از نوع بدون کفشش می‌ترسیدم، خیلی زود گذشت و بچه‌ی مذکور در جمع بی‌ریای نطنز، بدون کفش اینور و آنور می‌رفت و خوراکی‌های بقیه را می‌بلعید…

ثبت ديدگاه




عنوان