حداقل توی زندان میتونم نماز بخونم
قبله دربار

راه راه: باغبان چندساعت بود که داشت به گل‌های کاخِ شاه می‌رسید. داشت نمازش قضا می‌شد ولی قبله را نمی‌دانست. چون کسی را پیدا نمی‌کند تا قبله را بپرسد، می‌رود به سمت ساختمان کاخ و از نگهبان کاخ می‌پرسد که قبله کجاست. نگهبان دفتری که داشت را وارسی میکند و می‌گوید: «همچین قسمتی را نداریم آقا.» هنوز نگهبان سرش را بلند نکرده که باغبان می‌رود تو و به اولین نفری که میبیند میگوید: «آقا ببخشید. قبله از کدوم طرفه.»
او میگوید: «نمی‌دونم. فکر نکنم این طرفا باشه. چون این طرفا رو بلدم. همچین خیابونی نداریم. فکر کنم طرفای پایین شهر باشه. من بلد نیستم. از مستخدم داخل کاخ بپرس.»
از مستخدم که می‌پرسد میگوید: «اگر سوالی دارید از منشی کاخ بپرسید.» و به همین ترتیب او را به امور دربار، معاونت اداری و فرهنگی و خارجی و کلی بخش دیگر پاس میدهند. او که دید نمازش دارد قضا میشود، می‌رود بالای راه پله و بلند داد می زند: «آقایون، خانوما من خیر سرم می خوام نماز بخونم. یه مسلمون نیست بهم بگه قبله کدوم وره؟»
صدای سر و صدا که بلند می‌شود مأمورین گارد ویژه سلطنتی می‌آیند دستگیرش کنند که یکدفعه شاه وارد میشود. از دست مأمورین فرار کرده و خودش را به زور به شاه می‌رساند و با گریه و ناله می‌گوید: «اعلی حضرت اینا میخوان منو ببرن زندان فقط به این خاطر که پرسیدم قبله از کدوم وره. آخه مگه این جرمه؟»
شاه کله‌ای خاراند و گفت: قبله؟
قبله دیگه؟ شما اصلا نماز میخونید؟
نماز؟
نماز دیگه! اصلا شما حاجاتتون رو از کی میگیرید؟
خب معلومه. آمریکا
وقتی زیاد احساس گناه میکنید چه کار میکنید؟
خب معلومه از آمریکا عذر خواهی میکنیم.
باغبان فریادی میزند و به سمت مأمورین گارد میدود و میگوید زود دستگیرم کنید. حداقل توی زندان میشه نماز خوند.

ثبت ديدگاه




عنوان