شعر طنز
دو کتاب

راه راه: بدیدم دوش ، روی پیشخوانی
کتابی با کتابی گرم دعواست

کتاب معترض با خشم می گفت:
برو زین جا که نه جای تو اینجاست

تو که اینگونه زردی و مزلف
بگو هان! از چه تیراژ تو بالاست

تو که مایملکت بی محتوایی ست
تو که آنچه نداری لفظ و معنا ست

چرا پشت سرت این قدر حرف ست
چرا دور و برت جنجال و غوغاست

بگفتا آن کتاب بی نزاکت:
خفه بابا ، زبونت واسه ما واس

برو گمشو یه گوشه کنج انبار
برو اون پشت مشتا و بشو lost

تو که رو دست ناشر باد کردی
تو که تجدید چاپت مثه رویا س

واسه ما شاخ بازی در میاری؟!
بِدم اجرا کنن روت یه هولوکاس

اگه من دارم اقبال عمومی
به کوری چشات تیراژم n تا س

به شیرازه م قسم، زحمت کشیدم
خیالت بیخودی جای من اینجاس

منم مخلوطی از هر چی سلیقه س
بگیر از اون وسَطها تا چپ و راس

الان هس عقل مردم به چشاشون
الان دور، دور طرح جلد زیباس

لبای جلدمو کردم پروتز
دماغ پشت جلدم رو به بالاس

نه بوره نه برنزه رنگ جلدم
یه تلفیق از جنیفر با مدوناس

اگه با من می گیرن عکس سلفی
اگه می بینی اسمم رو زبوناس

اگه مشهورم و هی میخورم لایک
اگه آواز من تو بوق و کرناس

واسه اینه که دنیای مجازی
به چشم من یه دنیای مجزاس

ببین تازه از اینا حرفا گذشته
سر من میدونی واسه چی دعواس؟؟

رفیقن مافیای پخش با من
دقیقن نبض بازار دست اوناس

بگم بازم عزیزم یا که بسه
خدایی بین ما جای کی اینجاس؟!

پس از آن احتجاجات مزخرف
کتاب معترض از جاش برخاست

به سوی کنج انباری شتافید
میان راه سفت و بی کم و کاست

دو دستی بر سرش می کفت و می گفت:
که بر ما می رود هر آنچه از ماست

ثبت ديدگاه




عنوان