نقدی بر فیلم اعترافات ذهن خطرناک من به بهانه توزیع در شبکه نمایش خانگی
اعترافات ذهن کچل او !

راه راه:فیلم داستان یک مرد مظلوم خلافکار است که غیر قانونی اسید می فروشد ولی حافظه اش را از دست داده و هیچ چیز نمی داند. فیلم با نمای مرد تنها در بیشه زار شروع می شود که نماد مرد تنها در بیشه زار است. مرد خود را به خیابان نزدیک بیشه زار می رساند تا ماشین بگیرد. از قضا یک ماشین لوکس شاسی بلند بدون هیچ ترسی او را سوار می کند تا به شهر برساند. این هم نشان دهنده ی مظلومیت مرد خلافکار است که با این که شبیه زامبی هاست ولی راننده ی یک ماشین لوکس بدون نگرانی او را سوار می کند.
وقتی مرد به شهر می رسد بدون این که مقصدش را بداند وارد مترو می شود و بدون دریافت بلیط یا داشتن کارت مترو خودش را به قطار می رساند که این نماد بی سر و سامانی و بی نظمی اوضاع جامعه است. در قطار یک جیب بر دست در جیب مرد می کند و مرد که به سرعت می فهمد سر جیب بر را می گیرد و ۲۴۰ بار به شیشه ی قطار می کوبد ولی خدا به جیب بر رحم می کند و مردم او را از دست مرد نجات می دهند. طی این حادثه مرد متوجه محتویات جیبش می شود و یک رسید اتوشویی در محتویات جیبش پیدا می کند و برای فهمیدن آدرسش به اتوشویی می رود. گویی رسالت مترو در این جا فقط همین بود که یک جیب بر از خدا بی خبر در مترو مرد را متوجه محتویات جیبش کند.

مرد از طریق شاگرد اتوشویی آدرس منزلش را پیدا می کند ولی وقتی به داخل خانه اش می رود با یک خانه ی نیمه سوخته مواجه می شود. کارگردان در این جا می خواسته این پیام را منتقل کند که بالاخره خانه ی خلافکاران آتش می گیرد حتی اگر مظلوم باشند. اما بعدا که می فهمیم خانه عمدا توسط افرادی سوخته کلا گند زده می شود به پیام اخلاقی.
در خانه ی نیمه سوخته مرد اسید فروش با دختری مواجه می شود و می فهمد که دختر زن سوم اوست. مرد از زبان زنش می فهمد که از صاحبکارش کلی اسید دزدیده و برای همین صاحبکارش دخترش را که از زن اولش داشته دزدیده است. در این جا مخاطب به یک استراحت ذهنی احتیاج دارد تا همه ی این مسائل را هضم کند اما متاسفانه فیلم این فرصت را نمی دهد و مخاطب هم بیخیال تحلیل فیلم می شود و به ادامه ی فیلم توجه می کند.
.
.
در ادامه مرد به همراه زن سومش به سراغ مردی می روند که از چند و چون ماجرا با خبر است و می تواند جای اسید های دزدی را نشان بدهد. این مرد داستان عجیبی دارد. وی در کودکی یکی از دوستانش را هل می دهد و طبق معمول پسر هم سرش به جایی می خورد و می میرد. یعنی اگر غیر از این بود باید شک می کردیم. اما مادر مقتول پسر را می بخشد. پسر وقتی بزرگ می شود تصمیم می گرد پدر و مادر مقتول را به زیارت ببرد تا قتل فرزندشان را جبران کند که در مسیر یک پاترول با ماشینشان برخورد می کند و پدر و مادر مقتول هم خودشان به جرگه ی مقتولان می پیوندند. گویی این پسر نماد بمب اتم است چون یک تنه توانسته بود یک خانواده را به خاک سیاه بنشاند.

پسر وقتی راننده ی پاترول را که یک زن بوده می بیند فورا عاشقش می شود تا نشان بدهد می شود به جای نفرت و کینه تخم محبت کاشت. در ادامه مرد خلافکار قصه و زن سومش به همراه پسر خلافکار به خانه ی نیمه سوخته باز می گردند تا نشانه ای از جای اسید ها پیدا کنند. در طول مسیر پسر یک آهنگ مبتذل غربی گوش می کند که نشان دهنده ی انحراف بیش از حد جوان است.

خلاصه اش را بخواهیم بگوییم در پایان مرد خلافکار متوجه می شود که اصلا فرزند ندارد و صاحبکاری هم وجود ندارد بلکه صاحبکار اصلی خود اوست. آن جوان و زن هم در واقع نامزد یکدیگرند و زن همان راننده ی پاترول است که مرد خلافکار در گذشته زیر بال و پرشان را گرفته ولی آن ها او را با تزریق دارو بیهوش می کردند و این نقشه ها را کشیده بودند تا اسید های او را پیدا کرده و او را دور بزنند. در کل پیام اخلاقی فیلم این است که هر کسی را در خیابان دیدید سریع زیر بال و پرش را نگیرید که ممکن است این طور تو زرد از آب در بیاید.

ثبت ديدگاه




عنوان