برنامه های پسر شجاع برای کاخ سیاه
حاجی فیروز و پسر شجاع

روزی حاجی فیروز خیلی قرض بالا آورد،آنقدر که حتی به شاخ آفریقا هم بدهکار بود.
جماعتی به حاجی فیروز دل بسته بودند.حاجی فیروز بخاطر قرض فراوان، وعده وعید بسیار داده بود.چپ و چول ها، عرب ها، غربی ها و حتی رضا ربی هم به زیر و روی جام های حاجی فیروز دل بسته اند.حتی کلیدساز محل که دو ریال از طلبش را وصول کرده بود، باز بر جام حاجی فیروز دل بسته بود.

حاجی فیروز کاری به این کارها نداشت. میخواست صندلی و کاخ سیاهش را بدهد برود که راحت بشود. اما چه کسی جرات داشت صندلی حاجی فیروز را بخرد؟ آن فرد مشخصا می بایست آدم پول دار و زبان نفهمی باشد تا هم بدهی روی بدهی نگذارد و هم زبان طلبکار ها را نفهمد و البته قلدر هم باشد تا طلبکار جرات جیک زدن نداشته باشد.
تنها گزینه روی میز پسر شجاع بود.پسر شجاع حتی برای خودش برج داشت و کاخ سیاه نمی خواست ، حتی حقوق هم نمی خواست، اصلا هیچی نمیخواست.تفننی میخواست یک چند صباحی کت تنش کند و پیشه کدخدایی در بر گیرد.
پسر شجاع برنامه های فراوان داشت. برای اکیوسان و داداش کایکو سر جای خود، حتی برای زمبه هم برنامه داشت.
همه را میخواست بفرستد روستای خودشان.حتی برای جام های حاجی فیروز هم برنامه داشت.پسرشجاع بد اخلاق بود.کلیدساز محل و رضا ربی نگران جام بودند.خدایی نکرده محتویات درون جام بعد از دست به دست شدن توسط حاجی فیروز و پسر شجاع نریزد زمین!.
پسر شجاع بدجور توی نخ صندلی حاجی فیروز بود.او متوجه قرض و بدهکاری نبود.اما وقتی کاخ و صندلی را از حاجی فیروز خرید دود از کله اش بلند شد.
پسرشجاع از اولش هم شجاع نبود و فقط ژست شجاع بودن میگرفت.

يك ديدگاه

  1. علی بهمنی ۱۴۰۰-۱۱-۲۵ در ۱:۳۳ ق٫ظ- پاسخ دادن

    سلام
    این مطلب مال حجت بهمنی بود نه مال علی بهمنی
    :))

ثبت ديدگاه




عنوان