تجربه های گهربار یک دانش آموز!-۲
کلاس فوتبال

راه راه: فصل تابستون فرصت خوبیه که بتونیم پول پدر مادر رو با کلاسهای تابستونی دور بریزیم! واسه همین تصمیم گرفتم که تجربیات خودم رو در مورد کلاسهای تابستونی باهاتون در میون بذارم که شوما هم استفاده کنید.

کلاس فوتبال:
بعد از ناکامی توی تکواندو، تصمیم گرفتم فوتبال رو امتحان کنم. البته راستیتش من تصمیم نگرفتم. بابام تصمیم گرفت. یه روز داشت توی تلویزیون یه بازیکن ۱۷ ساله لیگ برتری رو نشون میداد که چند صد میلیون با تیم جدیدش قرارداد بسته بود. بابام آهی کشید و به مامانم گفت: “نیگا با این سنش چه پول و پله ای به هم زده. اونوقت من هنوز باید به این نره خر (من رو میگفت) پول توجیبی بدم!” خلاصه بابام دستم رو گرفت و برد یه کلاس فوتبال با مربیگری حمید استیلی ثبت نام کرد.
روز اول کلاس بود. خیلی ذوق داشتم که استیلی رو از نزدیک ببینم. می خواستم توی یه پرسش کمتر مطرح شده ازش بپرسم که واقعا بعد از گل به آمریکا چه احساسی داشت! یهو دیدیم که یه پیرمرد وارد شد. فکر کردم حتما امروز خودش نتونسته بیاد و بابا بزرگش رو فرستاده به جای خودش. اما پیرمرد گفت که متاسفانه آقای استیلی سرمربیگری یه تیم جدید رو قبول کردن و این دوره نمی تونن در خدمت ما باشن. گویا خود پیرمرد هم قبلا فوتبالیست بوده. سی سال پیش دروازه بان سوم پرسپولیس بوده اما چون بهش بازی نمیرسیده، روی نیمکت وظیفه تدارکات رو هم به عهده داشته. یکی از کارهای مهمش هم انتقال نکات فنی-ناموسی سلطان علی پروین به بازیکنان بوده!

من فوتبالم افتضاح بود. یعنی مامانم نمیذاشت برم تو کوچه بازی کنم. میگفتش که بچه های کوچه بی ادبن و باعث میشن که تو از اینم که هستی بی شعورتر بشی! واسه همین تصورات فوتبالیم در حد کارتون فوتبالیستا بود. یعنی فکر میکردم مربیمون مثل اون مربی کاکرو یوگا که قیافش شبیه حشیشیا بود، ما رو میبره کنار دریا تا شوت ببرآسا تمرین کنیم. یا مثل اون شخصی که توی نسخه های ایرانی کارتون، منسوب به عموی سوباسا بود، میاد سه ساعت در مورد فلسفه فوتبال و اخلاق فوتبالی حرف بلغور میکنه! اما تمام تصوراتم به هم ریخت.

پیرمرد مربی چندتا قیف روی زمین چید و گفت باید پا به توپ از بین قیفا عبور کنید. منم که فوتبالم داغون! تا میومدم از بین دوتا قیف رد بشم، توپ از پام جدا میشد و بیست متر جلوتر میفتاد! متاسفانه مربیمون به مکتب علی پروینیسم اعتقاد شدیدی داشت. این بود که هر بار سوتی میدادم، تمام شخصیت و عزت نفس آدم رو لکه دار میکرد! بعضی وقتا هم که توپم به یه قیف میخورد، کارش از لکه دار کردن شخصیت میگذشت و اقدام به تغییر رنگ ماهیت وجودی آدم میکرد! خلاصه تصمیم گرفتم که برای حفظ کَرامت انسانی خودم هم که شده فوتبال رو کنار بذارم. واسه همین بعد از همون جلسه اول، چهارگوشه زمین رو بوسیدم و برگشتم خونه!

ثبت ديدگاه




عنوان