شعر طنز
جن و بسم الله!

به هر اندازه جن از ذکر بسم الله می ترسد
گروهی اندک از آنکه شویم آگاه می ترسد

فساد و پول وقتی می خرد افکار انسان را
بلندای قلم از قدرتی “کوتاه” می ترسد

فراموشش شده گاهی اصول انقلابی ها
و اصلاحات ایشان از کمی اصلاح می ترسد

زمین گرم خورده آن چنان تولید ایرانی
که گاو پا ماهم از نبود کاه می ترسد

عرق بر چین پیشانی جواب کودکش باشد
پدر از چین و از دلالی و بنگاه می ترسد

اگر در گور خود خوابیده امشب طفلِ بی خانه
کجا یوسف از افتادن درون چاه می ترسد!؟

حواسم پرت کنسرت و کلاب و عیش و مُدها شد
نفهمیدم که انسان گاهی از یک آه می ترسد

به تخم مرغ خوش بودیم و رانش قسمت خوبان
گران شد، مرغ مان هم از ژنِ روباه می ترسد

از آن روزی که سیمان شد نهال علم این کشور
گلابی از درخت و مجلس و بدخواه می ترسد

نباشد کمتر از موشک، ثواب پرت کردن ها
که دشمن از همان خودکارها هم گاه می ترسد

اگر توتال شد امضا مراقب باش بیش از پیش
دکل از گم شدن شبها میان راه می ترسد

خدایا صاف کن لطفا دهان هاله بینان را
که از این هاله های نور گستر، ماه می ترسد

مگر ایشان نمی بوسد دهان منتقد ها را
چرا پس منتقد مانند عصر شاه می ترسد

سخن کوتاه باید کرد و دوزخ رفت از سرما
که امشب شاعر از چوب ندامتگاه می ترسد

 

ثبت ديدگاه




عنوان