درد و دل یک سوخته دل
انقدر سیمش نزنید

راه راه: نامسلمان جوری کفگیر را می‌کشید به عمق ستون فقرات ما که انگار کل ارث هفت جد آبادش همان دو کف دست نان سوخته‌‌ایست که یحتمل‌ کفاره‌ی گناهانم شده. اصلا هم مراعات نمی‌کرد که آخر شاید من بخت برگشته عاریتی باشم یا اصلا وقف مسجدی جایی باشم و شرعا مشکل داشته باشد وقتی برمی‌گردم نصف وزنم با همان ته‌دیگ مزبور و کفگیر فوق‌الذکر در رفته باشد. باز خدا رفتگان اهل محل را بیامرزد که سالی یکبار بیشتر هوس کار خیر به سرشان نمی‌زند و ما را سر عروسی و عزای هر ننه قمری روی آتش نمی‌گذارند و ملت را می‌برند رستوران. و گرنه سال‌ها پیش باید عطای ما را به لقایمان می‌بخشیدند و دوره‌گرد که می‌آمد در عوض چهارتا سینی براق سیم نخورده معامله‌مان می‌کردند. تازه این نامسلمان آشپز یک سمت قضیه است. کار این یکی که تمام شد، نوبت یکی دیگر می‌شود که پوستمان را با هر وسیله‌ای که دارد بکند. به خیال خودش هم دارد ما را تمیز می‌کند.

البته گله‌ای نیست. کار خیر اما و اگر ندارد. اما اگر یکبار برای دفع عادت و رفع تکرار هم که شده به جای چلوی تایلندی در ما خورشتی چیزی بار می‌گذاشتند به کسی بر نمی‌خورد. گناه که نکردیم که دست مس گر زوار در رفته‌ی عباس‌آباد ما را جادار و خوش‌فرم و خوش بر و رو آفرید. چرا همیشه دیگ کوچک‌تر خورش می‌شود؟ اصلا چرا همیشه چلو هم باید باشد؟ یکبار همه را خورش بگذارید که ملت تلیت کنند و حالش را ببرند. جذبش هم بالاست. والا اگر‌ می‌دانستم ته آن همه چکش این می‌شود که شده است، گلاب به رویتان چیز دیگری می‌شدم. آخر همینجوری هم همشیره‌ی کریم‌آقا تا بچه‌اش هوس آب تنی می‌کند شلنگ آب را باز می‌کند و آن ورپریده را ول می‌کند در حلق ما که هی وول بخورد و با خود فکر نمی‌کند بچه جایی که پس‌فردا قرار است شام و ناهار مهمانانش را در آن بپزند چه کارها که نمی‌کند!

اینبار که بروم انبار، می‌دهم بچه‌ها روی بازویم خال بزنند که «خیلی وقت است آب از سرم گذشته است». زیرش هم کوچک یک «به یاد مس گر» بیاندازند. راستش را بخواهید کار خوبی نیست، ولی ما که دیکر اهل دود شدیم، این‌ها برایمان آسان است.

ثبت ديدگاه




عنوان