خاطره ای بی لایک از لاکچری، اینستا و توی ذوق!
آووکادو هفت دست؛ آفتابه لگن هیچی!‏

طنزیم

راه راه: ۱۰۰سال آزگار مثل آدم سرم را می انداختم پایین و هر وقت هوس می کردم، یک هندوانه ی ‏شیرین و آب دار و خوش رنگ و تو دل برو را به قیمت پول خردهای اضافه خرید نان و آن هم به شرط چاقو ‏می خریدم و دلش را هم می شکستم و گلش را می بلعیدم و آبش چکه چکه از اطراف دهانم جاری می شد و چه لذتی… حالا بعد از دیدن این همه وفا و مرام، یک بو گندوی فیسو اغفالم کرد.‏

 

اولش که دو اسکناس ده هزاری را حواله کردم فقط برای خرید دو عدد ناقابل و کاش دستم می شکست و ‏نمی خریدم؛ گفتم حتما می ارزد . نمی دانستم این آووکادوی تلخ ِ کدو گلابی را خریدم دانه ای ده ‏هزار تومان
می دانید می توانستم با این بیست هزار تومن چند تا سنگگ خاشخاشی بخرم و چقدر ‏باکلاس تر هم بود؟
‏ شما هم بودید و ظاهر مظلوم آن هسته ی صورتی اش را در اینستاگرام خارجکی ها می دیدید ‏عاشقش می شدید و اصلا فکرش را هم نمی کنید که مزه ی گوش پاک کن می دهد… یک سلولز تلخ ‏و بی بو و بی مزه… ولی سرشار از همه ویتامین ها و چربی سوزها و کوفت ها و زهر مارها..‏

آووکادو هفت دست آفتابه لگن هیچی
اینقدر این لامزه را کنار هر کوفت و زهرماری دیزاین کرده بودند که دوست داشتم من هم فقط برای ‏چند عکس لاکچری و باکلاس اینقدر بی دقت باشم. این کار را هم کردم.. مزه اش توی سرم بخورد ‏که خوشمزه نبود… آمدم و در یک پست جداگانه اینستاگرامم شو آف تندرستی و سلامت رفتم که هر ‏دکتر تغذیه ای می دید لنگ می انداخت. می خواستم جبران آن ضربه ی بی مزگی اش را بکنم و ‏حداقل چند لایک کاسب بشوم. اما تمام بساطم را یک کامنت زیر و رو کرد گفت که این میوه های ‏تراریخته یِ دستکاری شده یِ وارداتیِ شیماییِ سرطان زایِ نسل بر چیننده ی ِ نفرین شده چیست ‏که می خرید؟!‏

 

همان حسی را داشتم که با کلی آب و تاب برای مادرم از کیکی که بدون فرگاز برای اولین بار پخته ‏بودم گفتم و یک نیشخند زد و گفت «همین ها را می خوری که می شوی عینهو خیک»! مثل وقتی که ‏دوش حمام را روی آب سرد و همان بالا بسته اند و تو ناغافل شیر آب را باز می کنی…
و همین طور ‏کامنت پشت کامنت بود و پشت به پشت ناله و نفرین و فحش که این خزعبلات چیست که می ‏خورید و به ملت تبلیغش را هم می کنید که این زبان بسته های بی همه چیز هم بروند بی همه چیز تر ‏بشوند ؟

 

به صفحات تک تکشان رفتم. هر کدام حداقل یک بار یک سلفی با آووکادو هایی که خریده بودند ‏داشتند و این ها هم مالباخته هایی مثل من بودند. آن نفر اول هم که با کامنتش دومینوی فنادهنده ی ‏پست را شروع کرد به جای دو سه دانه یک کیلو اش را خریده بود.. فقط یک کامنت در حمایت از ‏پست من بود . خوشحال شدم و گفتم چه ذائقه ی تلخ پسندی چه انسان با شعوری که ضایعمان ‏نکرد. صفحه اش را چک کردم. تاجرمعروف میوه های استوایی بود و خود لاکردارش همان صفحه ‏های خارجکی را هم می گرداند. مثل شیر برنج وا رفتم…

ثبت ديدگاه




عنوان