شعر طنز
مهندس نام من نیست!

مهندس بیکار

راه راه: منم آن فارغ التحصیل بیکار
که دارم درد دلها با تو بسیار

چو گشتم فارغ و مدرک گرفتم
شدم از شور و شادی بنده بیمار

شدم دردانه ی مامان و بابا
که گویی من زدم لایی به نِیمار

سپس آوازه ام در شهر پیچید
شدم مشهور توی کوچه بازار

مهندس می شنیدم نام خود را
به شهر و روستا از درب و دیوار

بزرگ و کوچک و پیر و زن و مرد
مهندس؛ آی مهندس؛ گشت تکرار

هدایا می ستانیدم از آنها
دو دانه سی دی و یک دانه گیتار

پس از یک جشن بی اندازه باحال
شدم آواره تا پیدا کنم کار

ادرارات و صنایع زیر و رو شد
نجستم کار و از غم می زدم زار

دو دستی می زنم بر سر که دیگر
طنابی نیست تا خود را زنم دار

“ز دست دیده و دل هر دو فریاد”
زدم داد و فغان و غرّش و جار

همانا مدرکم را لوله کردم
سپس کردم فرو در معبرِ غار

منی که فارغ و بیکارم اکنون
الهی که زند من را یکی مار

برادر جان مهندس نام من نیست
منم آن فارغ التحصیل بیکار

ثبت ديدگاه




عنوان