مدیری هم اعتراف کرد
پایانی بر یک زندگی مزدورانه

راه راه:

“نمیدونستم جواب مردم رو چی بدم، دو راه داشتم، معروف شدن یا با مردم بودن! من مردم رو انتخاب کردم، ولی ماجرا به این سادگی نبود…”

بعد از گذشت چندروز از اظهارات مهران مدیری، در برنامه ی دورهمی، این شخص نتوانست در برابر فریاد آزادی خواهی مردم دوام بیاورد و لب به اعتراف گشود. در ادامه اعترافات او را می خوانیم.

“من همیشه می دونستم، با کار کردن برای نظام در مقابل مردم قرار می گیرم و سعی داشتم، هیچوقت برای اونا کار نکنم. ولی همه چی از اون شب شروع شد.

سال ۷۳ بود، من قبل از اون چند تا کار کرده بودم، ولی هنوز معروف نبودم. یک شب که به خانه بر می گشتم، یک نفر با پالتو و عینک دودی جلوی ماشینم را گرفت، بعد از اون چیزی نفهمیدم. وقتی چشم باز کردم، داخل یک اتاق با یک لامپ آویزان از سقف بودم.

– تو باید معروف بشی!

– دوست دارم معروف بشم!

– ما معروفت می کنیم، ولی باید به حرفای ما گوش کنی!

– لازم نبود زحمت بکشید تا اینجا من رو بیارید، اینا رو همون خونمون میشد گفت!

– لازم بود بیای اینجا، چون ما از طرف نظامیم!

نمیدونستم جواب مردم رو چی بدم، دو راه داشتم، معروف شدن یا با مردم بودن! من مردم رو انتخاب کردم، ولی ماجرا به این سادگی نبود، نظام امر به این کار داشت. من حتی در مقابل تهدید به مرگ هم حاضر نشدم با اون ها همکاری کنم، ولی کوتاه بیا نبودند وپای خانواده امم را به میان کشیدند تا مجبور به قبول کردن شدم.

کار خیلی ساده بود، قرار بود آن ها فیلنامه بفرستند و من بسازم، بقیه اش با آن ها بود، فکر همه جایش را کرده بودند.

اولین چیزی که برای من فرستادند، فیلمنامه ی ساعت خوش بود. فیلمنامه ای طنز، که با طنز های رایج آن زمان تفاوت زیادی داشت. علت این کارشان را وقتی فهمیدم که این مجموعه ساخته شد. آن ها هم زمان با پخش این مجموعه، با کیهان هماهنگ کرده بودند، تا به نوع طنز آن اعتراض کند و همین اعتراض کیهان باعث شد معروف شدن من شد.

این جریان ادامه داشت و من هم به این معروفیت ناخوشایند عادت کرده بودم. من که رضایت و استقبال مردم، از این سریال های نظام نوشت را می دیدم، دچار عذاب وجدان زیادی شده بودم، که باعث شد به فکر راه چاره ای برای این مشکل باشم.

این طور شد، که تصمیم گرفتم در کنار ساخته های به اسم خودم، در فیلم های ساخت دیگران هم بازی کنم. برای این که نظام به این ماجرا گیر ندهد، اغلبا در فیلم هایی بازی می کردم که خیلی با خواسته های آن ها تناقض نداشت.

سال ۹۰ بود که تصمیم گرفتم، در فیلمی بازی کنم، که حرف مردم است و در پل چوبی بازی کردم. اما این فیلم تازه به جشنواره رسیده بود، که تهدیدات نظام شروع شد و گفتند که اگر دوباره در فیلمی غیر از آنچه آن ها می گویند، بازی کنم، عاقبت خوشی نخواهم داشت. ولی من که قبل از این، این کار را کرده بودم، این تهدید را جدی نگرفتم و آن را به حساب همان فیلم گذاشتم.

اما یک روز که از سر صحنه ی قلب یخی بر می گشتم، ناگهان جلوی من رو گرفتند. وقتی به هوش آمدم دوباره همان فرد ۱۸سال قبل رو دیدم، کمی پیرتر شده بود. بعد از کلی تهدید، ناخن دستم رو با انبردست کشید و بعد از اون فیلمنامه ی ویلای من رو به دستم داد و گفت: برو این رو بساز، تا نظام این کارت رو فراموش کنه! توی فیلم هم دستکش دستت کن تا کسی نفهمه دستت چیشده!

این ماجرا ادامه داشت و من که جدی بودنشون رو دیده بودم، تصمیم گرفتم، فقط فیلمنامه های اون ها رو بسازم. تا این اواخر که اون ها به من گفتند باید یه برنامه تلویزیونی بسازی، تا ما بتونیم حرف هامون رو از زبون تو بگیم.

این برنامه که برای اون ها بلندگویی از زبان من شده بود، باعث شد، اون ها بعضی جاها من رو هم با خودشون نشان بدهند و حتی یک جا از من خواستند، تا بگویم در والفجر۸ بوده ام. البته من با کارهایی مثل سیگار کشیدن جلوی جمع سعی داشتم، مقبولیت مردمی خودم رو نگه دارم. تا به جایی رسید که من رو مجبور کردند، آن حرف ها رو در مورد کابینه ی رییس جمهور مردمی کشور بگویم. اما فریاد آزادی خواهی مردم، من رو به خودم آورد تا به این زندگی مزدورانه پایان دهم.”

ثبت ديدگاه




عنوان