شعر طنز
مژده!

راه راه:
“رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند”
فلان نماند و فلان نیز هم نخواهد ماند!

ز مُشتِ مَشت تورم، ورم نمودیم و
به خنده آمد و گفتا ورم نخواهد ماند !

چقدر گفتم و گفتی نترس، او با ما !
“رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند”

ترامپ آمده، فرموده پاره می کنم اش!
“که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند”

نگو به ما رقم اختلاس صندوق را
“چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند”

شنیده شد که: نمانی جناب فرماندار !
“کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند”

غنیمتی شِمُر این چند ماه آخر را
منم منم منُما چون منم نخواهد ماند

منم اگر که دو تا شد دقیق شش کیلوست!
از این منم به خدا صد گرم نخواهد ماند

چه خوب می شد اگر ما درشت بنویسیم
« که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند »

کرم نما و فرود آ و خلق را دریاب
« که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند »

ثبت ديدگاه




عنوان