شعر طنز
شغل عالی تر

راه راه:
بدون اینکه ببینم پلیس و زندان را
پس از حواله، گرفتم بلیط “ماهان” را

چه شغل سالم و خوبی است، اینکه داده به من
به چشم هم زدنی ثروت فراوان را

تمام سختی شغل قدیمی ام این بود:
سریع رد کنم از مرز، جنس ارزان را

که بعد از آن بفروشم به مردم بدبخت
به ده برابر قیمت، تمامی آن را

برای بسته قاچاق کامیون هامان
چقدر رشوه سپردیم هر نگهبان را

به نام گمرک و مأمور، گرگ دندان گرد
به ما پرید: “چرا جعبه های لیوان را

به کل حساب نکردید” و من به او گفتم
“بگیر مردکِ…! این صد هزار تومان را”

خلاصه اینکه چه زجری کشیدم و حالا
چقدر عاشقم این اختلاس آسان را !

دو هفته ای است که حالم کمی خراب شده
کباب می خورم و غصه فقیران را !

چه خاطرات قشنگی که در وطن جا ماند
چقدر ساده گذشتیم مرز ایران را

ثبت ديدگاه




عنوان