به جشن هالووین خوش آمدید!
هالووین در پاستور!

راه راه: دیشب خواب دیدم که در مقابل ساختمان دفتر رئیس جمهور ایستاده ­بودم. بنری بزرگ بر سر در ساختمان پاستور نصب شده بود که بر روی آن با فونتی درشت نوشته شده بود: “به جشن هالووین خوش آمدید!” خیلی برایم عجیب بود! مگر ما در ایران هم این جشن را برگزار میکنیم؟! با کنجکاوی وارد شدم و به محل حضور مهمانها رسیدم.

رضا یزدانی در حالی که گیتاری شبیه به اسکلت در دستانش بود، مشغول آواز خواندن و سیخ کردن موی مهمانها به تنشان بود . مردم عادی در کنار مسئولین در جشن حضور داشتند و بر روی صندلی­هایی که در اطراف میزهای جدا از هم چیده شده بود نشسته بودند. من نیز رفتم و بر روی یک صندلی نشستم. شخصی که دست راستم نشسته بود، مرتباْ تکرار میکرد: “ما میتوانیم! ما میتوانیم!” سرم را چرخاندم و دیدم که یکی از مسئولین دولتی که بارها او را در تلویزیون دیده بودم، در حالی که کلاهی شبیه به کدو تنبل بر سر گذاشته بود مشغول خوردن پلو با خورشت کدو تنبل بود. هیجان زده شدم و گفتم: “عه! من شما رو میشناسم. واقعا خوشحالم که مسئولین عزیزمان انقدر به توانایی مردم کشور خودمون توجه دارند.” مسئول دولتی سری به نشانه­ی تایید تکان داد و گفت: ” درست میگی عزیزم! البته ما مسئولین هم حتی ممکنه اشتباه کنیم. من قبلنا فکر میکردم فقط توی قورمه سبزی و آبگوشت میتوانیم با خارجیا رقابت کنیم ولی الان فهمیدم که توی خورشت کدو تنبل هم میتوانیم.”

صدای عربده­­ ای توجهم را جلب کردم. دیدم در گوشه­ ای از مراسم چند نفر که ماسک زامبی زده بودند در حال کتک زدن یک شخص عادی بودند. با صدای نسبتا بلندی از خودم پرسیدم: “چرا دارن میزننش؟” شخصی که در سمت چپم نشسته بود گفت: “اون یارو که داره کتک میخوره دستفروشه! اونایی هم که دارن میزنن از بچه های مبارزه با سد معبرن” سرم را به طرف صدا چرخاندم و گفتم: “عه! شمایید که! ولی آخه چرا میزننش؟!” گفت: “هالووینه دیگه! میزننش که بترسه! البته در واقعیت هرگز این اتفاقات نمیفته و همه میدونن که مردم به خصوص از نوع فقیرش، ولی نعمت ما مسئولینند.”

پس از اتمام اجرای رضا یزدانی، مجری مراسم به پشت میکروفن میرود و میگوید: “هم اکنون در خدمت فرزند ایران زمین …..” در این هنگام صدای جیغ و داد از هر طرف بلند شد و پدر و مادرها جلوی چشمان فرزندان خود را گرفتند. یکی از والدین با عصبانیت فریاد زد: “آقا! هالووین که جای بی ناموسی نیست!” مجری گفت: “سوء تفاهم شده داداش! منظورم گلشیفته نبود.” مجری صدایش را صاف میکند و دوباره میگوید: “هم اکنون از فرزند ایران زمین، رئیس جمهور محبوب کشورمان میخواهیم که به پشت میکروفن بیایند و به رسم جشن هالووین یک سخنرانی ترسناک ایراد بفرمایند!” رئیس جمهور در میان تشویق حضار به پشت میکروفن میرود و میگوید: “دوستان اگر دوباره به من رای بدهید، آنچنان رونق اقتصادی ایجاد کنم، آنچنان رونق اقتصادی ایجاد کنم که دیگر اصلا نیازی به دریافت یارانه نداشته باشید!”

احمدی نژاد که بر روی یکی از صندلی­ها، کنار شخصی که ماسک لولو زده بود نشسته بود و از ابتدای مجلس مرتبا داشت با او کلنجار میرفت که وقتی چیزی را می­برد بعدا بیاید و سرجایش بگذارد، به نشانه­ ی اعتراض، صحبت رئیس جمهور را قطع کرد و فریاد زد: “قبول نیست! قرار نبود بخندونی! قرار بود بترسونی!” رئیس جمهور عصبانی شد و گفت: “اصلا من سخنرانی نمیکنم.” و رفت و روی صندلی خود نشست.

در این هنگام بود که ناگهان از پشت شمشادها یکی از گزارشگران مطرح سیما با میکروفن خود بیرون آمد و گفت: “یه هالووین قشنگ! برای من! برای شما! برای همه!” من با دیدن این صحنه با فریادی بلند از خواب پریدم.

نکته­ ی اخلاقی: شبها پیش از خواب، زیاد غذا نخورید!

 

ثبت ديدگاه




عنوان