شعر طنز
دوران تاریخی

راه راه: تمام عمر از جمعیت خوبان جدا ماندم
من از روز نخست از جزوه ی استاد جا ماندم

ردیف اولش خوابم، ردیف آخرش خوابم
به ده‌ها صفر تن دادم که با خواب آشنا ماندم

برای عاشقی معشوقه ای پر عشوه پیدا شد
ولی زلفش کمی بیرون زد و من باحیا ماندم

برای جان به در بردن از اوضاع وخیم شام
نمازم را که می خواندم دو ساعت در دعا ماندم

فلافل کیس جذابی برای گشنگان بوده
و من با طبخ املت بینشان مشکل‌گشا ماندم

ورق، کانتر، کمی فیفا، نود، استخر و اینجاها
در این دوران تاریخی در این جغرافیا ماندم

در این دانشکده هرچند کاری هم نمی‌کردم
نمی‌دانم نمی‌دانم نمی دانم چرا ماندم

يك ديدگاه

  1. رضایی ۱۳۹۵-۰۹-۱۸ در ۲:۵۵ ب٫ظ- پاسخ دادن

    نمازم را که می خواندم دو ساعت در دعا ماندم 🙂
    چقد خوب بود. آفرین

ثبت ديدگاه




عنوان