ایران سرزمین رویایی برای یک ایرباس
خاطرات یک ایرباس مهمان وطن

راه راه؛

چهارشنبه:امروز بعد از ظهر من وارد ایران شدم.همه آمده بودند و جشن برپا کردند و‌ شعار میدادند: “ایر جدید آوردیم  دوره ی بعد رو بردیم”. اینجا بعد‌ از چند روز عزای عمومی با آمدن من  امروز چند‌ روز شادی عمومی اعلام‌شد. صدا و‌سیما هم قرارشد چند روز مستندی از ساخت اولین قطعات من تا نشستن من در این فرودگاه پخش کند.
آخر شب هم دوستم میخواست با خودش مرا به خانه ببرد ولی چون به او اجازه ندادند به من گفت: نگران نباش من خانه ام را اینجا میاورم و بیمه ات میکنم تا اصلا نگران نشوی.

پنجشنبه: امروز یک گروه دور هم جمع شدند تا برایم یک اسم جدید انتخاب کنند. آنها میخواستند اسم یک مرحوم را روی من بگذارند که یکی از آنها گفت که:نه٬ خوب نیست و همه بیخیال شدند. میترسم اینها هم بفهمند مشکل من چیست و مرا مثل اسپانیا قبول نکنند.

جمعه: امروز اینجا تعطیل بود و مرا وسط فرودگاه گذاشته بودند تا اقوامشان که تازه از شهرستان رسیده بودند ‌بیایند و‌مرا تماشا کنند.من اینجا احساس غربت نمیکنم چون اینجا خیلی به موزه ی لوور  پاریس شبیه هست.  آنها حتی حاضرند برای  دیدن من بلیت هم بخرند.آنهایی هم که پول بلیط ندارند در خیابان های اطراف فرودگاه می ایستند و بعد از بلند شدنم مرا با انگشت به همه نشان میدهند.

شنبه:امروز قول داده اند مرا  به مشهد ببردند و احتمالا  به سرزمین موج های آبی هم میبرند.تازه زنگ زدند به علی نامی و گفتند تا مشهد هستیم بیا و سخنرانی کن و حالش را ببر.دوستم میگفت که فردا “ایر” مان را شیراز یا اصفهان ببریم تا این خوشگل بابا دلش باز شود”بعد هم روکش صندلیم را گوگولی گوگولی کرد”.

یکشنبه: چند شبی هست که این دوستم بیخیال من نشده است و‌شبها با یک پتو مسافرتی می آید و روی صندلی های من میخوابد. واقعا نگرانم. چون ممکن است من باعث جدایی و طلاق بین او و همسرش بشوم و بعدها هواپیما ها را نیز یکی از علل افزایش طلاق بدانند.

دوشنبه: امروز یک‌ بوئینگ را دیدم و به او زبان درازی کردم. واقعا نمی دانید چقدر خوب است که من میتوانم همه کار بکنم و همه خوششان می آید.باور نمیکنی ولی دوست دارم یکبار سقوط کنم و مطمئنم که از همین حرکت من هم خوششان می آید.

سه شنبه: امروز دوستم  برای انجام نظافت  من آمد و برایم شامپو بدن و یک شامپو‌ نرم کننده ی مو‌ی سر آورده بود/از همان ها که چشم را نمی سوزاند/. با آب گرم مرا شست و تا همین چند دقیقه پیش طول کشید. او‌میگوید من بعد از یک هفته خسته شده ام و باید نظافت کنم اما بوئینگ ها فقط باید باران بیاید تا شسته شوند دقیقا مثل آسمان شهرشان. او‌ برایم یک‌ حوله ی مارک دار هم آورد ولی چون تبلیغ میشود از آوردن نامش خودداری میکنم. من دوستم را دوست دارم. او خیلی به من توجه میکند. کم‌کم‌ دارد جای خودش را در قلبم باز میکند.

ثبت ديدگاه




عنوان