تجربه های گهربار یک دانش آموز!-۱
کلاس تکواندو

راه راه: فصل تابستون فرصت خوبیه که بتونیم پول پدر مادر رو با کلاسهای تابستونی دور بریزیم! واسه همین تصمیم گرفتم که تجربیات خودم رو در مورد کلاسهای تابستونی باهاتون در میون بذارم که شوما هم استفاده کنید.


کلاس تکواندو:
بعد از المپیک بود. هادی ساعی مدال طلا گرفته بود. من هم که تخیلم قوی در حد بوندس لیگا! هر روز تصور میکردم که توی المپیک بعدی، هادی ساعی مصدوم شده و من رو به جاش فرستادن اونجا! واسه همین کلا توی خونه، لِنگم روی هوا بود و دولیوچاگی و آبدولچاگی به رقیب فرضی میزدم! آخرسر، مامانم به بابام گفت “این بچه رو ببر کلاس تکواندو ثبت نام کن. اعصابم خورد شد از بس تو خونه جفتک انداخت!” بابام هم من رو برد کلاس تکواندو و هُلم داد تو و گفت “برو خودتو خالی کن!”

مربی تکواندو متاسفانه اصلا به روند آهسته و پیوسته اعتقادی نداشت و همون جلسه اول گفت “یا آخر همین جلسه باید بتونید روی هوا صد و هشتاد باز کنید، یا می گیرم کارتتون رو پاره می کنم!” ما هم از ترس، واسه خودمون یه هادی ساعی شده بودیم اونجا! مربیمون گفت که تازه برا جلسه بعد بدنمون رو میاد! من همون موقع نفهمیدم چی گفت.

فردا صبح که خواستم از رختخواب بلند شم، دیدم نمیتونم! واسه خودم یه پا استیون هاوکینگ شده بودم! تمامی عضلات، استخوانها، غدد و سایر مواردم دچار گرفتگی و کوفتگی شده بود. بابام بلندم کرد و گذاشتتم توی بالکن تا شاید آفتاب بخورم، گرفتگیها وا بشه! خلاصه بعد سه روز با زور آفتاب و روغن زیتون و نرم کننده پلاس پروتئینه، دوباره قابلیت حرکت رو به دست آوردم. همون موقع بود که تصمیم گرفتم با دنیای تکواندو برای همیشه خداحافظی کنم. واسه همین، جلسه ی بعد رفتم چهار گوشه ی شیاپ چانگ رو بوسیدم و برگشتم خونه!

ثبت ديدگاه




عنوان