شرحی بر نجات ادبیات فارسی

رستم و هفت‌خانی دیگر

رستم گفت: هنوز تعدادی دارم! نیازی نیست.
سیمرغ گفت: راه بسی سخت است و دشوار.
و سپس از کیسه خرید خود یک پاستیل خرسی بیرون کشید و به رستم داد و بگفت: رستم دستان یل کارزارهای نامنظم این را بگیر و بخور!

خرده‌روایات شاخ‌المسافرین از سفر به افغانستان

این قسمت: در شهر مادری رستم

توی طیاره صبحانه خورده‌ایم.» این را هم‌سفرها به خانم‌های خانه می‌گویند که یعنی صبحانه نیاورید. هم‌سفری که از همه بیشتر اصرار داشت «تو رو خدا نیارید»، در انتهای کار که با یک تکه نان، ته ماهیتابه‌ی املت را هم می‌سابد، بالاخره رضایت می‌دهد سفره را جمع کنند.

اندر مزایای مذاکره تیتر

درد آبا و اجدادی

نوش داروی چینی به او قالب کرده بود و رستم هم دستش به جایی بند نبود. دوست نداشتم مثل رستم باشم. دوست داشتم سوار رخش بشوم و به جنگ شهرام تپل بروم.

شعر طنز

حمایت از کالای ایرانی

بیامد جوابیه ای اینچنین
ز وبگاه "رستم یل سرزمین":

نه، من در پی کار ایرانی ام
به دنبال دلدار ایرانی ام

نباشم به پیل غریبه سوار
بمانم همینجا در این کارزار




عنوان