زنگ علوم
روز درختکاری

راه راه: روزی مرید نزد پیر رفت. ولی پیر نزد خودش نبود. مرید یاا…گویان جاهای مختلف خانه پیر را گشت ولی او را نیافت.

با خود گفت لابد پیر با این مخفی شدن می‌خواسته تا درسی به من بدهد، پس از درون خود متنبه شد و تصمیم گرفت حکایت را بیش از این کش ندهد. اما در لحظه آخر تصمیم گرفت تا یک سر به حیاط خانه پیر هم بزند و از قضا پیر را آنجا هم نیافت. در حال خروج از خانه برگه‌ای را روی آینه دید و متوجه یادداشت‌های روی آن شد.

پیر در برگه نوشته بود: «که ای مرید الکی خانه را نگرد، من به پارک رفته‌ام تا امروز که روز درختکاری است نهالی برای حمایت از محیط‌زیست بکارم». مرید که سواد نداشت متوجه نوشته‌های روی کاغذ نشد و با خود گفت: «ای کاش پیر این خط‌خطی‌ها را پیامک میکرد تا با استفاده بی‌مورد از کاغذ به محیط‌زیست آسیب نرسد» سپس با حالتی سر در گم و بدون دریدن گریبان خانه پیر را ترک کرد.

ثبت ديدگاه




عنوان