شعر طنز : هر چه خط‌ لب و رژ و سایه…

راه راه: اول صبح صورت خود را
دید و حالش گرفته شد بدجور
چاله ها را بتونه کاری کرد
صاف شد با هزار زحمت و زور

بعد مشغول شد به نقاشی
همه شور و ترانه و احساس
قلمش را چنان به دست گرفت
فکر کردم که زنده شد باب راس

مژه هایش بلند و حالت دار
شده تولیدْ خارج از کشور
زده رژ تا حوالی بینی
خط چشمش رسیده تا پس سر

گفت همسر: عروسکم برویم
حاضرم! صبرکن! همین الان
بعد پوشید یک لباس جدید
شدپلنگی به هیئت انسان

دوخت ها وضعشان چه بحرانی
شده امیدشان کمربندی!
دکمه جادکمه را صدا زد و گفت:
نکش آقا! نکش مرا کندی

راه افتاد و در خیال خودش
خوشگل و ناز بود و بی همتا
همه را محو دیدن خود دید
همه را! هر که بود در آنجا

غرق در خودفریبی و اوهام
غرق در دلبری و طنازی
دید یکباره همسر خود را
جای دیگر پی نظر بازی

شد پلنگ ترانه ام گربه!
خال‌هایش همه ز تن افتاد
هرچه خط لب و رژ و سایه
همه یک جا ز چشم زن افتاد

ثبت ديدگاه




عنوان