قحطی مصر
یوسفی، ما همه زلیخایت

راه راه: جان به قربان قد رعنایت
مانده بر تپه ها رد پایت
ریخته گر چه کُرک و پرهایت
یوسفی، ما همه زلیخایت
ای به قربان قد و بالایت!

تیغ تدبیر تو خلالم کرد
ذبح شرعی شدم، حلالم کرد
گرچه الطاف تو بلالم کرد
‌یوسفی، ما همه زلیخایت
ای به قربان قد و بالایت

دزد بوده برادرت! باشد!
بار کج می برد خرت! باشد
خون ما بار خاورت! باشد
یوسفی، ما همه زلیخایت
ای به قربان قد و بالایت

گرچه با وعده، با کلک با زور
رفته ای مصر و کار و بارت جور
چشم شور حسودهایت کور
یوسفی ،ما همه زلیخایت
ای به قربان قد و بالایت

سکه و ارز و مسکن و بنزین
خاطراتی که با تو شد شیرین!
گر چه خَلقی تو را کند نفرین
یوسفی، ما همه زلیخایت
ای به قربان قد و بالایت

خواب دیدم که خورده کشور را
گاو چاقی سه گاو لاغر را
سفره را، مرغ و شیر و شّکر را
یوسفی ما همه زلیخایت
ای به قربان قد وبالایت

کرده ای خواب بنده را تعبیر
دولتت گاو فربه و ما پیر
نوش جانش! ز جیبمان شد سیر
یوسفی، ما همه زلیخایت
ای به قربان قد وبالایت

روی زخمی که داغ حک دارد
چقدر خنده ات نمک دارد
مرگ بر هر کسی که شک دارد
یوسفی ما همه زلیخایت
ای به قربان قد وبالایت

ثبت ديدگاه




عنوان