روز نوشت هاي يك مدير
تذکر لازم را دادم!

ما که جاسوس نداریم

دهه ۶۰
کمی دیر بلند شدم.سردیم کرده بود،دیشب با عیال ماست و خیار خورده بودیم.صبحانه چیزی نخوردم،به وزارت رفتم،با حسن آقا (مشاور) در مورد امور جاری وزارت جلسه داشتم،پسر با جنمیه.تذکرات لازم را دادم.کمی روزنامه خواندم.حاج خانم ناهار قرمه سبزی برام گذاشته بود،خوشمزه بود.

 

دهه ۷۰
کمی دیرتر بلند شدم.دیشب شام سنگین خورده بودم،حال نداشتم.به حسن آقا زنگ زدم پزشک متخصصم رو بفرسته.مشکل خاصی نبود،تو این سن و سال کمی زیاده روی کرده بودم.برنامه های صبح تا ظهر وزارت رو کنسل کردم.ظهر با حاج خانم جوجه زدیم،خوشمزه بود.باز سنگین شدم،برنامه های بعد از ظهر وزارت رو هم کنسل کردم.چند ساعت خوابیدم.شب روزنامه ها رو مرور کردم،چند روزنامه در مورد خطر اشرافی گری نوشته بودن،خلقم تنگ شد،به حسن آقا تلفن زدم،تذکرات لازم رو دادم.

دهه ۸۰
لنگ ظهر از خواب بیدار شدم.دیشب کباب خورده بودم با دیزی،چرب و چیل بود،خیلی سنگین شده بودم.پزشک متخصص به بالینم آمد،تذکرات لازم را داد.برنامه های سه روز آینده وزارت رو کنسل کردم.تا عصر استراحت کردم.کمی در کوچه های نیاوران قدم زدم،سر حال آمدم.شب با رفقا به استخر رفتیم،گویا متعلق به فرح(پهلوی) است.کمی در استخر قدم زدم،باید شکمم رو آب می کردم،سر حال آمدم.

دهه ۹۰
بعد از ظهر از خواب بیدار شدم،گرسنه بودم،برایم شیشلیک آوردند،یک هفته است از امور وزارت خبر ندارم،عصر با حسن آقا جلسه داشتم،به علت فشار کاری بالا چند سفر کاری (تفریحی) خارجی با خانواده تنظیم شد،در مورد فعالیت های اقتصادی هم بحث کردیم،نظر حسن آقا واردات پورشه بود،مخالفت کردم،لامبورگینی رو بیشتر دوست دارم،به جمع بندی نرسیدیم.قبل از خواب روزنامه ها را مرور کردم،هنوز موفق نشدیم کیهان رو ببندیم،بدجور چوب لای چرخ ما میذاره.

ثبت ديدگاه




عنوان