ربات جاسوس با کمک لاکپشت شجاع به دام افتاد!

ازدواج

راه راه: دور و برش همهمه بود. خرگوش می گفت من خودم دیروز عصر دیدمش، یک برق خرانه ای تو چشماش بود.

خر گفت به حرمت اینکه نصف خودت خر چیزی بهت نمیگم ها، وگرنه این زپرتی کجا و خررر کجا؟!

جغد می گفت تازه از خواب بیدار شده بودم که صدای آوازش را شنیدم که می خواند همه چی آرومه من چقدر خوشحالم! هرکی یک چیزی می گفت. کسی از اصل موضوع خبر نداشت.

دیروز او را از سیم های خاردار بیرون آورده بودند. تا حالا به هوش نیامده بود. همه نگرانش بودند. چندماه پیش همسرش از بس آشغال های آدم ها را خورده بود مسموم شد مُرد. چشم هایش را باز کرد. آرام چیزی می گفت. سگ گوش هایش را تیز کرد.
لاک پشت: دیروز او را دیده بودم. خودش بود. چند روز پیش همراه چندتا از آدمای کچل و مودار آمده بود برای حفاظت از زندگی ما. خیلی خانم برازنده و تیزپایی بود. گفتم شاید بتواند کمی جای همسرم را پرکند! هرچی صدایش کردم جوابم را نداد. خیلی دنبالش رفتم. سمت آنجایی که آدم های دیگر حصار بستن می رفت. رفتارش عجیب بود. صبرم تمام شده بود، از دور گفتم با من ازدواج می کنید؟؟ ولی جوابی نداد. از دم تکان دادنش فهمیدم جوابش مثبت است! به سیم خاردارها رسید و در آن گیر کرد. رفتم نجاتش بدهم که خودم هم گیر کردم. یکهو دیدم صدای آژیر می آید و… و… و… بردنش! (سرش را در لاک خود می برد و زیر گریه می زند).

ثبت ديدگاه




عنوان