حاشیه ای بر ششمین شب طنز انقلاب اسلامی «نطنز»
ابر و باد و مه و علی زکریایی در کارند…

راه راه: ساعت حدودا چهار است و یک و ساعت و نیمی به شروع مراسم مانده. حیاط به خاطر باران شدید چند دقیقه قبل کاملا خیس شده است. به سمت حسینیه می روم، این بار به خاطر باران احتمالی ترجیح داده ایم مجلات و کتابچه های مراسم را داخل راهروی جلوی حسینیه به سمت تالار بگذاریم. آقا یاسر در حال چیدن مجلات و کتابچه ها روی میز است، اما ترمه ی روی میز را یادش رفته، این را به او می گویم و به دنبال ترمه می روم و طبق روال معمول چیدن میز گردن خودم می افتد.
هنوز چیدن میز را شروع نکرده ام که فیلمبردار مراسم به سراغم می آید و میز را از من می خواهد، میز را به او می دهیم و میز دیگری جایگزینش می کنیم. بعدا چیدن مجلات و کتابچه ها، سری به تالار می زنم، فیلمبردار پایه دوربین را روی میز گذاشته است و سعی دارد خودش هم روی آن بایستد، اما حفظ تعادل روی میزی که پایه هایش وسط آن است کار ساده ای نیست. به هر زحمتی هست تعادل خودش را روی میز حفظ می کند و بدون هیچ تکانی می ایستد.
قرار است مراسم با یک فیلام کوتاه شروع شود، اما پروژکتور روشن نمی شود و همه به دنبال رفع مشکل آن هستند. هر کاری که به ذهنمان می رسد از عوض کردن لپتاپ گرفته تا بررسی اطلاعات را انجام می دهیم، اما فایده ای ندارد. روی سن می روم و نگاهی به لامپ پروژکتور می اندازم، ظاهرا اوست که قصد روشن شدن ندارد.
ده دقیقه ای از شروع مجدد باران می گذرد و باران شدت گرفته است، چیزی به شروع مراسم نمانده و سالن تقریبا نصفه است و این باران های شدید و هوای ابری ما را نگران استقبال کم مخاطبان می کند. با شنیدن صدای سرود ملی، چند نفری از جا بلند می شوند، اما بعد از این که می فهمند صدا مربوط به تست های قبل شروع مراسم است، با لبخندی ملیح و نگاه به اطراف سر جای خود می نشینند.
اندکی از مراسم گذشته است، شدت باران توجه¬ام را به سمت حیاط جلب می کند، باران مانند شیلنگ آبی که تا آخر باز شده است، به پلاستیک پوشاننده تعمیرات دیوار جانبی راهرو می خورد و مثل جوی آبی روی آن به راه می افتد. ظاهرا این بار باران است که با نطنز لج کرده است، اما مخاطبین همیشگی نطنز حاضر هستند و جمعیت سالن، الان که حدود نیم ساعتی از آن می گذرد از حدود دوسوم سالن گذشته است.
نوبت به اجرای ترانه داستان سیزده می رسد، مهدی یک چاقو به من می دهد تا چسبی که سیم میکروفون رو به پایه میکروفون چسبانده است، جدا کنم، با علی زکریایی، مجری برنامه، هم هماهنگ شده است تا بعد از اتمام کار شاعر روی سن نرود، تا علی نصیرنژاد و مجتبی الله وردی بعد اتمام این شعر اجرا داشته باشند، اما او روی سن می رود و شاعر بعدی را دعوت می کند.
اجرای داستان سیزده شروع می شود و من که از اولین اجرای آن در اختتامیه جشنواره عمار، عاشق آن شده ام، همراهش زمزمه می کنم، اما امروز که همه ی عوامل طبیعی و مصنوعی دست به دست هم در تقابل با نطنز ایستاده اند، مشکل همیشگی جبهه ی انقلاب، یعنی صوت، هم خودش را نشان می دهد و صدای آرام خوانندگان زیر صدای بلند موزیک پس زمینه گم می شود. اما نطنز قرار نیست جلوی مشکلات کمر خم کند و مجتبی الله وردی بعد از این که موزیک تمام می شود، این بار بدون موزیک پس زمینه شروع به خواندن می کند، اما علی نصیرنژاد که از این کار او تعجب کرده در اجرای بدون موسیقی بعضی از قسمت های مربوط به اجرای خودش را فراموش می کند. علی زکریایی به علی نصیرنژاد توصیه می کند، هر جال شعر را فراموش کرد، میکروفون به دهان بچسباند.
به پایان مراسم نزدیک می شویم و مسئول جمع شدن برگه هایی که اول مراسم بخش کرده بودم می شوم، این بار خوشبختانه همه روی همان کاغذ نوشته اند و مثل مراسمات قبلی از کاغذپاره هایی که از ته کیفشان پیدا می کردند و روی آن می نوشتند، خبری نیست.
نوبت به اجرای یک ترانه ی طنز از خود علی زکریایی می رسد، او که از قبل گفته است، شعر را فرموش کرده، با او هماهنگ کرده اند که بدون حرف زدن روی سن برود و برای ترانه ی خودش لب بزند، اما او این بار هم روی سن حرف می زند و پخش ترانه کار را خراب می کند.
به انتهای مراسم می رسیم، از میان پاسخ های داده شده به سوال مراسم که مربوط به قیمت دلار و طلا بود، با داوری ماله کش برتر انتخاب و با ماله و کارت هدیه ای که روی آن نوشته است، “آفرین خوب ماله کشیدی” ، از او تقدیر می شود. به سمت حیاط می روم اثر باران هنوز روی بطری های آب هست.

ثبت ديدگاه




عنوان