بداهه ی طنز شاعران راه راهی
بداهه ای برای عید فطر

شعرهایی برای عید فطر

راه راه: سی روز موذن که اذان گفت دویدیم
با جفتک وبا لی لی وپا جفت دویدیم
تاسفره ی همسایه که شد مفت دویدیم
حتی بشکستیم سرو کله دراین راه
ماه رمضان رفت ونمانده است به جز آه

جان رفته ومانده است دو تا دیده ی کم سو
هر چند ندادیم دل ودیده به جز او
ذکر لبمان شد رطب و سبزی وکاهو
هی آه کشیدیم به صد شیوه ی جانکاه
ماه رمضان رفت و نمانده است به جز آه

افسوس بساط رمضان جمع شده زود
حلوا و حلیم آخر این ماه شده دود
الحق که بساط شکم وسور به جا بود
القصه رسیدیم کنون آخرین این راه
ماه رمضان رفت ونمانده است به جز آه

مهمان نکند هیچ کسی بعد تو مارا
دربقچه کنم بعد تو من شال وقبا را
ای عید نیا تا نبری مهر و صفا را
ما را تونینداز از این چاله به آن چاه
ماه رمضان رفت ونمانده است به جز آه

“عابد که ز مسجد به سوی خانه دوان رفت”
از متروی تجریش دوان تا سبلان رفت
از شدت خوردن لب مرز خفقان رفت
هیهات! شود مست وزند باز به بیراه
ماه رمضان رفت و نمانده است به جز آه

افطار وسحر ما به چه آرام بگیریم؟
هی نصفه شب ازبامیه ها کام بگیریم؟
شش وعده ز مادرزنمان شام بگیریم؟؟
کافی است دگرسفره مفت گه وبیگاه
ماه رمضان رفت و نمانده است به جز آه

“شاها ملکا دادگرا ملک ستانا”
جانها به لب آمد برسان عید تو جانا
دیگر رمقی نیست در این تن رمضانا
هرروز شمردیم که شد چندم این ماه
ماه رمضان رفت و نمانده است به جز آه

ماهی لب جوی آمده قلاب نداربم
شیخیم ولی حالت طلاب نداریم
ما حال عبادات به جز خواب نداریم
شیطان زده نزدیکی ماخیمه وخرگاه
ماه رمضان رفت و نمانده است به جز آه

گیجیم از آن بشکه ی دوغ سر افطار
در حال سماعیم و رصد کردن اسرار
ای شیخ نکن بهر جماعت به من اسرار
هرچند شده آخر مهمانی این ماه
ماه رمضان رفت ونمانده است به جز آه

ثبت ديدگاه




عنوان