چند برش از صادرات انواع دموکراسی انگلوساكسون به ایران
خداقوت پهلوان [پنبه]

راه راه: یک: این میزها وفا نداره

این آقای مصدق عین آدم‌های متمدن نشسته بود توی دفترش و سرش توی کار خودش بود. همین‌طور که داشت نامه‌های توی کارتابل را پاراف می‌کرد، یکهو تیم شعبون جعفری -متخلص به بی‌مخ- پیدایشان شد و «می‌خوام برم تو آفتافه/ چه‌جوری میری تو آفتافه»گویان (ر.ک. سریال «در چشم باد») عین زامبی ریختند توی دودمان دولت و به نخست‌وزیر گفتند «ممدآقا شما بفرما یه مدت چنارهای خیابون ولیعصر احمدآباد مستوفی رو آب بده، خودمون صدات می‌کنیم». مصدق بنده‌خدا بنا را بر حسن نیت گذاشت و رفت سراغ چنارها. چنارها اما بیخ جوب بودند و با سیستم آبیاری سرخود، اصلا آبیاری با شلنگ لازم نداشتند. آن خدابیامرز هم هر چه نشست که بیایند دنبالش، نیامدند. در عوض، محمدرضا پهلوی متواری را از ایتالیا آوردند و بردند توی کاخ بابایش که مشغول و خوشحال باشد برای خودش.

 

مصدق مرحوم هی با خودش می‌گفت «خب من چه هیزم تری به شما فروخته بودم؟ اصلا اینکه الان دقیقا نیمه‌شب است چه ربطی به سیا و بی‌بی‌سی دارد؟ شما مگر ۱۱۹ اید؟!» تا این‌که همان‌جا افتاد مرد.

 

علی‌رغم مرگ وی در بی‌کس و کاری، مزار شعبون بعنوان عامل میدانی کودتای سیا، سال‌ها در امریکا میعادگاه عاشقان و شاه‌دوستان بوده. یادش گرامی.

 

دو: استعفا میدما

از آنجا که در آبان۵۸ کلاس‌های دانشگاه‌ها تق و لق بود، گروهی از دانشجویان ریختند از در و دیوار سفارت امریکا بالا رفتند. که چی؟ که چرا امریکا شاه آواره را پناه داده. هر چی امریکا گفت: «بابا من پناه ندادم. خودشون عین اسب سرشون رو انداختن پایین اومدن تو»، دانشجویان مذکور داغ بودند، توجه نمی‌کردند. البته زیاد هم یک‌طرفه به قاضی نرویم؛ هرچند امریکا شاه را پذیرفته بود، اما اسکان در یک اتاق متروکه در گوشه یک بیمارستان روانی، همچین پناه دادن هم محسوب نمی‌شود.

 

دانشجویان هم که پر تابلو بود می‌خواهند کلاس‌های دانشگاه را بپیچانند، هی سوراخ سمبه‌های سفارت را انگولک می‌کردند و هربار یک سند خصوصی از همکاری‌های امریکا و برخی از اعضای دولت موقت و دیدارهای مخفی‌شان گیر می‌آوردند. کار داشت بیخ پیدا می‌کرد که دولت گفت: «اصلا شما مگه درس و مشق ندارید؟ بی‌خیال نشید استعفا میدما»، سپس استعفا داد و رفت. اما زمانی که دولت موقت مشغول ارشاد انقلاب و دانشجویان بود، امریکا نیز خیلی نرم و یواش اموال و حساب‌های ایران را در امریکا مسدود کرد.

 

این گروگانگیری بیش از یک‌سال طول کشید ولی بعد‌ها با پرداخت نفری چهارمیلیون و چهارصدهزار دلار(لابد فکر می‌کنید دستم خورده و صفرهایش را اضافی گذاشته‌ام؟!) از محل همان اموال بلوکه شده به هر نفر از گروگان‌ها، تلاش شد تا هم از دل‌شان دربیاید و هم از خدمات غیربراندازانه‌ی پیش از گروگانگیری‌شان تقدیر ناچیزی صورت بگیرد.

 

سه: ویلون خارج

مستحضرید که جان شهروندان برای امریکا از نان شب محترم‌تر است (ر.ک. آمار کشته‌شدگان جنگ بیخود و بی‌جهت ویتنام). به همین دلیل و کمی هم بخاطر کاغذپاره‌های ناچیزِ توی سفارت، از هر سوراخی در سیستم دفاعی ایران برای ورود و کودتا نهایت استفاده بعمل می‌آمد.

 

سوراخ اول با بلند شدن طوفان شن در صحرای طبس، کم مانده بود زبانم لال زبانم لال، فاق شلوار فرماندهان عملیات را مورد عنایت قرار دهد که البته با هشیاری نیروهای امریکایی و مدیریت صحیح بحران، نامبردگان موفق شدند گروگان‌های سفارت را به خدا سپرده و جان خودشان را بردارند و کمی دربروند.

 

شما یک لحظه خودتان را جای شاپور بختیار بگذارید. طرف تا دیروز توی تلویزیون داشت «خیلی‌ام همه چی خوبه» تحویل ملت می‌داد. بعد اما مجبور شده جمع کند برود ویلون و سیلون پاریس بشود. فشار غربت و نچسبی مردم فرانسه و اخلاق خشک‌شان، باعث شد دومین سوراخ دفاعی نیز شناسایی شده و چندماه پس از ماجرای طبس، یک کودتای هیجان‌انگیز دیگر کلید بخورد. طبق معمول، باز هم اسپانسر پروژه سازمان سیا بود. این عملیات با توبه بدموقع دو تن از مجریانش، در نطفه نفله شد اما اسناد و نقشه‌هایش را نگه داشتند تا بعدا ببینند در حمله رژیم بعث به ایران، به چه دردشان می‌خورد.

 

چهار: شیرجه مختلط در آب‌های آزاد

 

هرچند آدم «کله‌خر» زن و بچه را زودتر از موعد پیر می‌کند، اما در مناسبات بین‌المللی، ابزاری مهم برای صدور دموکراسی محسوب می‌شود. این‌گونه بود که پس از جلسه‌ای با برژینسکی در اردن، صدام حسین شیر شده و راه افتاد که سه روزه تهران باشد. چون رسیدن به تهران کمی طول کشید

 

(حدود هشت سال)، امریکا «من بمیرم تو بمیری» را کنار گذاشت و با حمله به سکوهای نفتی علنا وارد فاز دعوای حضوری شد. ماجرای حمله ناو وینسنس به هواپیمای مسافربری البته حسابش جداست. گفته می‌شود اعطای امکان «شنای مختلط در آب‌های آزاد»، برای مردان و زنان و کودکان و نوزادان، دلیل اصلی حمله بوده. به همین خاطر با یک نشان شجاعت از فرمانده عملیات تقدیر شایسته‌ای بعمل آمد.

 

پنج: چقدر «برهه حساس کنونی»؟

 

در ۱۸تیر ۷۸ نیز با کلید خوردن یک‌سری ماجراهای مطبوعاتی، امریکا «آخ جون، دعوا!»گو، خودش را رساند تا نظر معترضین خیابانی را در مورد تغییر رژیم در ایران بپرسد. اما تا بیاید بپرسد، ماجرا بدون براندازی تمام شده بود، کنف شد.

 

سپس در خرداد۸۸ که آقایان «میم. میم» و «میم. کاف» به روند انتخابات اعتراضات خفیفی داشتند، از جمعیت میلیونی هوادارانْ صمیمانه دعوت کردند بریزند توی خیابان تا ببینند این نظام حرف حسابش چیست؟! شورای نگهبان که معلوم بود خیلی هول شده است، اعلام کرد: «عه عه عه مهندس! شما که تحصیل‌کرده‌ای و نقاشی آبستره بلدی و همسرت لباس جین میپوشه، شما چرا؟ بیا ده‌درصد آراء رو واست بازشماری کردیم». اما مهندس خیلی از موضع اقتدار برخورد کرد و گول این صحنه‌آرایی‌ها را نخورد. وی چیزی در حدود چهارصد پونصد بیانیه صادر کرد که نهایتا شورای‌عالی امنیت ملی بخاطر «اعلام همبستگی با معارضان سوری»، او را توی خانه‌اش حصر کرد. تا علاوه‌بر خوردن حرص و جوشِ دیکته شب بچه‌ها، پوستش هم خراب شود و موهایش هم در کمال ناباوری سفید گردد.

 

بعدها هیلاری کلینتون ضمن اشاره به وقایع آن روزها، عین دکترهای توی فیلم‌ها که از اتاق عمل بیرون می‌آیند، گفت: «ما همه تلاش خودمون رو کردیم». چیزهایی هم در مورد پرونده هسته‌ای و شورای امنیت گفت که کسی نفهمید چه می‌گوید و همه فکر کردند دارد دنبال دندان مصنوعی‌اش می‌گردد.

 

مجددا در دی ماه ۹۶، موج جدیدی از شورش‌های دموکراسی‌خواهانه به رهبری رضا ربع پهلوی (به چی می‌خندید؟!)، و یک کانال تلگرامی شروع شد. متاسفانه بعلت زمان‌بندی نامناسب، و همزمانی جنبش مزبور با ایام حوالی نُه دی، هواداران نامبرده یادشان رفت اصلا برای چی آمده بودند. یک دستی به راهپیمایان نه دی تکان دادند و برگشتند زیر پتو.

رجوی و شوهر

 

شش: مهمون داریم، چه گوریلایی!

– آقا داماد چی‌کاره‌ان؟

+ مهمون افتخاری نشست‌های منافقین هستن. میرن میگن جمهوری اسلامی تروریسته، مریم چک‌شون رو می‌نویسه.

– اوووو چه مایه‌دار. آقا مبارکه.

بله! واقعا هر ساله مقامات امریکایی در نشست منافقین حاضر شده و پس از خندیدن به «جوراب رنگ‌پا در ناحیه تحتانی، علی‌رغم حجاب سفت در ناحیه فوقانیِ» مجاهدین، قصه می‌گویند و برایش پول می‌گیرند.

هفت: دوران پس از شیردهی

مریم رجوی: عجیجم! حوصله‌م سررفته، تو پس به چه دردی می‌خوری؟

ترکی فیصل: پشتک بزنم برات؟

مریم: نه، موقع برعکس شدنْ دشداشه‌ت میفته، سوژه رسانه‌ها می‌شی.

فیصل: ادای خر شرِک رو دربیارم؟

مریم: تکراریه. جدیدتر.

فیصل: می‌خوای شیرم رو بدوشی؟

مریم: چیزی‌ام گذاشتن بمونه؟

فیصل: خب یه تیم جدید بستیم توی کپنهاگ. تجهیزات‌شون از این خریدای جدیدمونه. بگم بریزن اهواز رو خونین و مالین کنن بخندی؟

مریم: چه نااااز! تو از همه شوهرام بهتری. می‌خوام. می‌خوام.

يك ديدگاه

  1. رشیدی ۱۳۹۷-۱۰-۱۲ در ۱۲:۳۱ ب٫ظ- پاسخ دادن

    عاااااااااالی بود

ثبت ديدگاه




عنوان