از خاطرات تاج السلطنه
درمان معجزه آسای طبیب‌الاطباء

بیمه سلامت

راه راه: احساس درد بر مملکت وجودمان مستولی گشته بود که فریاد زدیم مشاور! پس چه شد این طبیب‏‌الاطبا؟ مشاور به طرف‏هالعینی خود را رساند و گفت پیکی فرستاده‌‏ام به زودی می‏ رسد.

این درد ستون‏ فقرات و پا همیشه همراه‌‏مان بود و قبض و بسط‏‌ هایی داشت که مع‌‏الاسف این روزها بسطی نمانده بود و فقط قبض‏‌هایش مانده بود. مشاور ژلوفنی به دست‏مان داد اما دیگر تاب تحمل این درد را نداشتیم.

ستون و دیوار کاخ به ۱۷زبان زنده و مرده دنیا در گوش‏مان تلقین زمزمه می‌‏کردند که ژلوفن دوم را به نیت مرگ میل نمودیم! شب شد و نیمی از سیاهی رفته بود و آرام گرفته بودیم که با اولین غلت روی تخت همایونی فریادمان به هوا خواست. کمی اطراف را پاییدیم لکن کسی به سراغمان نیامد حتی مشاور! گویا شب دراز بود اما این قلندر همیشه همراه‌‏مان با تمام شایستگی‏‌ها نیاز به استراحت داشت.

با هر مشقتی بود شب را به صبح رساندیم و خیره به در منتظر طبیب بودیم که پیک دست خالی شرفیاب شد. فرمودیم پس چه شد پدرسوخته؟! کجاست این طبیب تیر غیب خورده؟ گفت عفو بفرمایید حضرت تاج‌‏السلطنه! طبیب‌‏الاطبا عذر آورده و مرقومه‌‏ای برای حضرت‌‏تان فرستاده‌‏اند. بخوان! چه نوشته؟!

مشاور کاغذ را گرفت: «پس از حمد و ثنای حضرت همایونی لازم است به محضر مبارک‏تان برسانم که دیگر قادر به حضور و معالجه حضرت‏‌تان نیستم و ترجیح می‏دهم آب‏‌مروارید رعیت درمان کنم. استعفای بنده را بپذیرید و اگر درد غلبه کرد، همچون گذشته خودتان بمالید تا تسکین یابد. هرچند دستمزدهای قبلی ما را هم نصف و نیمه پرداخت کردید ولی بابت این تجویز آخر هم طلبی از شما ندارم. طبیب‌‏الاطبا»

مشاور که عرق سردی بر پیشانی داشت گفت تصدق‏تان به گره‏‌گشایی ژلوفن قسم من از این تمرد بی‏‌خبر بودم! الساعه فرستاده‌‏ای سوی طبیب ثانی روانه می‏کنم. فرمودیم مشاور! درد یادمان رفت! فکری به حال خزانه کن که پنج‌سال به پای طرح طبیب‏‌الاطبا ریختیم و الان هیچی به هیچی! گفت حضرت همایونی خیالات خود را مشوش این فقره نکنند. اخلاقش است!

ثبت ديدگاه




عنوان