احکام را با لبخند بیاموزیم
الان یا الان؟

وضو

راه راه: هنگام ظهر بود.از مناره های مسجد صدایی به گوش می رسید.
گوش: «ای بابا! مگه کرید نمی‌شنوید؟ شماها نمیخواید از رو برید، وقت نماز هستا! کار جهت ادای واجبات طبیعی و دینی تعطیل شد و همه اعضاء مشغول وضو گرفتن شدند.
مغز که در زیر آفتاب حسابی داغ کرده بود به دست گفت: «دست بجنبان دست! تا دوباره مثل آن دفعه‌ای یادت نرفته مسح پا را بکشی»
پا: «راست میگوید، آبرو برایم نگذاشتی؟»
دست: «من اصلا رویت آب نریختم که برده باشمش»
وضو را گرفتند ودست سجاده را پهن کرد. و پاها سر پا ایستاندند و زبان هم تکیبر را گفت و نماز شروع شد.
گوش: «زود باش دیگر زبان، من که صدایی از تو نمیشنوم! پس حمد و سوره‌ات کو‌؟»
مغز: «اخه حمد و سوره نماز ظهر و عصر رو که بلند نباید خوند آیکیو.»
حمد و سوره تمام شد و مغز پیام رکوع را صادر کرد. اما درست همان لحظه رگ سیاتیک خود را گرفت.
مغز: «چرا انقدر خودت را میگیری. فک کردی کی هستی؟»
سیاتیک که همچنان مغرورانه خود را گرفته بود گفت: «حقتان است. چرا از من با این اسم باکلاسم انقدر کار کشیدید.»
مغز: «خودتو لوس نکن. ول کن خودتو.»
سیاتیک: «به سرت قسم واقعا درد دارم.»
مغز در حال مذاکره با سیاتیک بود که اگر واقعا و تا پایان وقت دردش ادامه دارد نماز را شرعا باید نشسته بخوانند که یکهو گوش دوباره با عجله امد و گفت: «همه یک لحظه ساکت! انگاری صدای اذان را میشنوم»
جگر سر گوش فریاد زد: « ایشش. ملت همه گوش دارن ماهم گوش داریم! چقد گفتم خوب گوش کن ولی کو گوش شنوا؟»
گوش: «نذار به بقیه بگویم که اسمت توی شناسنامه ات تهال بوده و رفتی عوضش کردی! بماند که دماغت هم عملی هست»
مغز: «سر و صدا نکنید بذارید فکر کنم. حواس نمیذارید واسه مغز که!»
سیاتیک: «خب دیگر نیازی به رکوع نیست ،نماز باطل هست»
مغز: «نه اینطور نیست اگر همه ی نماز را می خواندیم و بعدا می فهمیدیم که وقت نماز نبوده یا تازه داخل شده نمازمان باطل بود. اما الان چون بین نماز هستیم و وقت نماز داخل شده، نماز کاملا صحیح هست»
جگر: یاالله یا الله خواهرا حجابتون رو رعایت کنید وقت داخل شده

ثبت ديدگاه




عنوان