شعر طنز
رفاقت کن کنون با جان کری ها

راه راه:رفیقی با رفیقش گفت وگو داشت
چو سنگ پای قزوین بود و رو داشت

سخن از چرخش یک چرخ می‌کرد
کلام از نخجوان و بلخ می‌کرد

به او میگفت، واجب، نان و آب است
خوراک و بالش است و رختخواب است

نیاز ما فنون هسته ای نیست
تکامل حرکت پیوسته‌ای نیست

کنون باید به دشمن رو نمودن
نگاهش را به سوی خود ربودن

کنون باید تبسم کرد و لبخند
زمان گفتن است و خوردن قند

زمان راه رفتن زیر باران
چنان مجنون و لیلی در بهاران

مزن دیگر دم از آن باکری‌ها
رفاقت کن کنون با جان کری‌ها

تو “یک” هستی و آنها جمعشان “پنج”
توافق گر نمایی آیدت گنج

نباشد پایداری، عاقلانه
ندارد در پی خود آب و دانه

چه گویم زان لجاجت‌های یارو
فنون هسته‌ای را کرد جارو

توافق نامه‌ای مکتوب گردید
حقوق ملتی منکوب گردید

هرآنچه پیر دانا پند می‌داد
نگردد “یک ” عروس و “پنج ” داماد

ولی “یک” کار خود میکرد دایم
فرار دیگری کم کم، ملایم

عروس قصه‌ی ما خواب می‌دید
که خود در حجله ای بس ناب می دید

فرار “پنج” او را کرد بیدار
شد از هر گفتگویی، سخت بیزار

درون خانه‌ای گفتا به برخی
نیامد حاصل ما غیر تلخی

یکی در بین آن”یک” جرأتی کرد
سخن گفت از حقیقت مثل یک مرد

ولی گویا رئیسش معترف نیست
اگرچه بی‌خیال و منحرف نیست

دلیلش نیست چیزی جز لجاجت
چه گوید از حماقت یا که از گند؟

از این‌رو لفظ برجام از لبش رفت
دگر رویای ناز هر شبش رفت

به جای واژه‌ی زیبای برجام
حقوق شهروندی آمد از بام

به ظاهر شکل خورشید است و یک ماه
به واقع حربه‌ای یا نقشه‌ی راه

شگفت از این ریاستهای فانی
شگفت از نقشه هایی آنچنانی

شگفت از باز ماندن از ولایت
دریغ از نوبتی دیگر حمایت

ارسالی از مخاطبین

ثبت ديدگاه




عنوان