به مناسبت روز دانشجو: رنجنامه وسایل خوابگاهی 3
عاشقان، قاتل من هستند

راه راه: سلطان غم، تخت
جد و آبائمان نمیدانم برخواسته از کجا هستند، اما نقشه پراکندگی فک و فامیل ما تخت های خوابگاهی بر می گردد به آسایشگاه سرباز ها و دور از جان فک و فامیل تان سلول های زندان . غرض این بود که بگویم یک ژن غم برتری همیشه با ما عجین بوده. از چسباندن آدامس به تخته ها گرفته تا نقاشی رخ معشوق و معشوقه، تا حل تمرین ریاضی و یادداشت شماره تلفن یک فسفودی ارزون وچوب خط کشیدن روز های آخر امتحان، همه ثابت میکنند که سلطان غم، ما تخت هاییم،نه ننه بابا ها که دل کندن ازشان راحت تر از دل کندن سر ۷صبح از ماست.
یکی از راه های ارتباطی نوین با ما کشف شده که البته اسراییل به نام خودش در لیست شکنجه هایش ثبت کرده، به این صورت که نفر پایینی با جفت پا نئوپان تخت نفر بالایی را پرت میکند بالا که همین حرکت ممکن است شامل پیام هایی از قبیل:«جمع کن دست و پای آویزانت را بذار باد بیاد»، یا اینکه «اینقدر مثل چی غلط ولگد نزن که صدای قیژ قیژ تخت درآید» یا شاید هم ناشی از شیشه خورده داشتن نفر پایینی باشد.
سینه ما پر است از راز و اسرار چیز های یواشکی، و شاید هم به خاطر همین است که هر کسی گمشده ای داشته باشد، اولین جایی که به ذهنش می رسد بین جوراب های گلوله شده و جزوه های ترم قبل و ظرف های شام دیشب و قابلمه کپک زده ی ناهار جمعه ، زیر ما تخت هاست. این ها که چیز خاصی نبود، حتی شاعری هم دیدم که پی گمشده ی عصر خودش، زیر تخت را می جست و چه لیچارها میداد!


عاشقان، قاتل من هستند!!

در وصف ظلم و بدرفتاری با ما کتری های گرد و بی آزارِ خوابگاهی همین بس که کتری های سوخته و سوراخ و سیاهِ مسافرتیِ بنی هندل، در رتبه ی دوم و بعد از ما قرار دارند.
واضحتراش یعنی اینکه از سوراخ و سیاه و دودی شدن ها که بگذریم، لایه های رسوب شده ی درون ما به تنهایی مکان مناسبی برای مطالعات زمین شناسی فسیل یابی و تاریخ نگاری است. مثلا از فسیل ته مانده های بابونه و آویشن و چوب های اُکالیپتوس، می توان به دوران « اَخ و تُفاسیک» پی برد که در این زمان با بخور دادن فرد سرما خورده در کتری و بلافاصله بعد از آن دم کردن چایی توسط نفر بعدی، دارویی مقاوم کشف شد که بدن انسان را در برابر هفتاد بیماری تسلیم می کند! دم کردن چایی هم یک دم کردن معمولی نیست. یعنی به علت نداشتن حوصله و شدت گرانش زمین، استفاده از فلاسک چای به ندرت صورت می گیرد و به انداختن همان کیسه چایی درون کتری اکتفا می کنند.
اما پایان غم انگیز زندگی ما کتری های گردالی خوابگاهی، وجود دانشجو های هولی است که پا از ترم سه فراتر نگذاشته اند و عشق های پاک و با صفایشان را در ذهن هایشان می پرورانند. اما ربط اینها به مرگ ما دقیقا همین پرنده های خیالیست که لامصب ها با بوی ذوب شدن و صدای ترکیدن ما کتری ها، باز هم فرود نمی آید و فقط یک از همه جا بی خبری باید پیدا شود و لگدی حواله کند و با جمله ی «هووی، عاشق شدی؟» آن پرنده ی خیال را به زمین برساند که ای کاش به زمین گرم بخورد.

ثبت ديدگاه




عنوان