ماجراهای سهام عدالت

راه راه: روزی روزگاری در دهکده ای نه چندان دور اما ثروتمند با گنجهای زیرزمینی و روزمینی فراوان، کودکی به دنیا آمد. آن طور که در افسانه ها آمده، پیشگویان دهکده سالها قبلتر، آمدن این کودک را نشانه پایان خشکسالی و شروع خیر و برکت بیشتر دانسته بودند و گفته بودند درختان چندین برابر ظرفیت خود ثمر خواهند داد، حتی برخی از آنها بر اثر این فشار خم گشته و برخی از کمر خواهند شکست.
(ظاهرا پیشگویان دهکده از رویش چند میوه جدید هم نام برده بودند)
حالا شادی به دهکده برگشته بود.مردم از خوشحالی تمام دهکده را آذین بندی کرده و با پخش شیرینی و شربت از همدیگر پذیرایی می کردند.
فقرای دهکده اشک شوق از چشمانشان سرایز بود و آمدن این کودک را به هم تبریک می گفتند و خوشحال از اینکه دیگر شبها با شکم گرسنه نخواهند خوابید، سر از پا نمی شناختند.
پسرهای بیکار دهکده خود را برای تشکیل زندگی و کار و درآمد آماده کردند و دختران دم بخت به سراغ تهیه لیست جهیزیه خود رفتند.
همه جا پر از جشن و شادی بود. همه در کنار هم به جشن و پایکوبی پرداختند.
این مراسم روزها ادامه پیدا کرد تا اینکه شورای دهکده تصمیم گرفت تا با هماهنگی مردم برای این کودک نامی ارزنده انتخاب نمایند. به همین جهت از طریق جراید کثیر الانتشار و برگزاری مناقصه، از مردم خواستند تا نامهای پیشنهادی خود را در پاکت دربسته و مهر و موم شده به دبیرخانه شورا تحویل و به بهترین پیشنهاد جایزه ارزشمندی تقدیم گردد.(در ضمن هزینه آگهی را به عهده خریدار واگذار کردند)

روز موعود فرا رسید….

جلسه مناقصه با حضور نماینده دادستان و شورای دهکده برگزار گردید و در آخر با اکثریت آراء نام این کودک را «سهام عدالت» گذاشتند؛ هر چند که برنده مناقصه هیچوقت معرفی نگردید!

(متاسفانه بخشی از اسناد این داستان بدلیل حوادث آن سال از بین رفته و سهام عدالت به طرز مرموزی از دسترس خارج شده و از سرنوشتش خبری در دست نیست)

سالها از آن ماجرا گذشت تا اینکه دوباره نام این کودک به سر زبانها افتاد.
آن کودک که حالا تبدیل به یک جوان ۱۲ساله شده بود خبر آمدنش در تمام شهر به سر زبانها افتاد.مردم شهر(مسئولین شهرسازی به دلیل افزایش جمعیت،نام دهکده را به شهر تبدیل کردند) دوباره به جشن و شادی پرداختند.فقرای شهر که اکثرشان از گرسنگی مرده بودند به مزار گذشتگان خود رفته و با ذکر فاتحه ای،روح آنها را از آمدن سهام عدالت خبردار کرده و جایشان را حسابی خالی کردند.
پسرهای شهر که حالا به سن چهل سالگی رسیده و در قهوه خانه های شهر مشغول استعمال قلیان بوده و در حالیکه با خروج دودهای حلقه ای از دهانشان شعبده بازی میکردند،چای بعد از قلیان را سر کشیده و به سمت آرایشگاه رفتند تا خود را برای ازدواج با دختران عقد کرده که بدلیل آماده نبودن جهیزیه در خانه مانده بودند،آماده کنند.
(نویسنده در جریان تحقیق خود به اسنادی مانند سفته،برات،چک تضمین ونامه کسر از حقوق دست پیدا کرده بود که ظاهرا نشان از پرونده وام بوده و چون به روایت قابل استنادی در این مورد نرسید،از ذکر آن خودداری نمود)

ولی متاسفانه از آنجائیکه سهام عدالت در دست چندین ناپدری بزرگ شده و نتوانسته بود دوران کودکی خود را همراه با بازی سپری نماید! شروع به بازی کرده و از طریق بازی «قایم باشک» مدام از دسترس خارج می شود.

ثبت ديدگاه




عنوان