بیواسطه از اوضاع و احوال کیسینجر
ارتباط مستقیم با کیسینجر
۱۲:۳۵ ب٫ظ ۱۶-۰۹-۱۴۰۲
از مرگ هنری کیسینجر، قاتل/ سیاستمدار آمریکایی روزهای زیادی نمیگذرد. به همین علت، دخترخاله عموی ما که در امر خواب دیدن دستی بر آتش دارد، خواب او را همین دیشب دید. کیسینجر به دخترخاله عمویمان گفت جایش خوب است. هنگامیکه جمع، خودمانیتر شد، دخترخاله عمویمان از کیفدستیاش یک لقمه بیرون آورد و مشروح خواب دیدهشده را تعریف کرد:
سلام دخترخاله فلانی (منظور از فلانی، عمویمان است)، هنری هستم، کیسینجر. جای من اینجا خوب است. سیخهایش داغ هستند و نه سیخ میسوزد و نه کباب! بهتازگی گونیهایی آوردهاند که اصطلاحاً فری سایز هستند و هر جثه و هیکلی را میتواند در خود جای دهد تا چوبها نوازشش دهند.
به آن بایدن بگویید که اینقدر حرف بیخود نزند، جایش در کنار خودم است. مردک بادی! با ریگان هر روز صبح پیگیر اخبارش هستیم. اینجا با ژنرال پینوشه هر روز بهزور سرب داغ میریزند در حلقمان تا برای ابدیت آمادهمان کنند. حدود سه میلیون نفر هستند که باید جلویشان راه بروم و عذرخواهی کنم. هنوز نمیدانم برای چه باید این کار را انجام بدهم، من که ماشه را نچکیدم یا دکمه پرتاب بمب و بقیه چیزها را نزدم. به صولت، پسرخالهات، بگو که ارث خواهر و برادرانش را نخورد، تخممرغ گندیده توی دهانش میکنند وقتی آمد اینطرف، از ما گفتن!
صد سال در این دنیای نالوطی زندگی کردیم و آخرش در کشور خودمان، لقب آدمکش و جنایتکار بهمان دادند. ای بشکند این دست که نمک ندارد. البته هر روز با چوب آنقدر نوازش میشویم که نزدیک دویست استخوانمان میشکند و دوباره جوشش میدهند، با دستگاه جوش سوپر اینورتر جوشدهندگان پایتخت، با ضمانت آریا صنعت پشنگ. برای خرید این دستگاه جوش، پیامک بدهید. بنده خدا صاحب این کارخانه، از بهشت پیغام میفرستد که اگر جوش خوردید، توی خوابها به خواببینندگان بگویید و کتکی که میخورید را حلال کنید.
از هممیهنان آمریکاییام انتظار نداشتم من را جنایتکار تلقی کنند و بگویند طرف نسلکشی کرد؛ اما از بعضی بگوریهای فارسیزبان نیز انتظار نداشتم برایم سنگ تمام بگذارند! زنگوله پای تابوت به اینها میگویند. یکیشان تیتر زده که فلانی (یعنی خودش، کیسینجر)، پیر واقعگرا بود. نانی که خوردی، حلالت باد! توی خانه من را هنری کیلِر (Killer، به معنای قاتل) صدا میزدند، آنوقت چطوری در من واقعگرایی یافتی بَبَم جان؟
از برخی روزنامههایشان هم دلگیرم، آخر مرد حسابی، من سیاستمدار دو چهرهای بودم؟ کدام عملکرد و فعالیت من تجلی دو چهرهای بودن من را داشت؟ واضح اعلام کرده بودم که هر دیگی باید برای آمریکا بجوشد، اگرنه سر و تن هر کی جلوش بایستد باید تویش بجوشد! بعد همهشان هم از دانشنامه آزاد اینترنتی، اطلاعات و مشخصات من را برداشته بودند. یکی از این روزنامهها خیلی خوب بود؛ اینقدر که از فعالیتهای بشردوستانه و کارهای نمایشیام نام برده بود و خودشان را تحقیر کرده بود، آدم فکر میکرد که او پادوی خودمان است. این بماند که بعضی از آنها چهره ضد جنگ از من به نمایش گذاشتند و باعث مسخره شدنم توسط چنگیز و بقیه رفقا شدند، بس است ماستمالی دیگر، اَه! حیثیتمان را بردید.
خب دیگر وقتم در حال تمام شدن است و باید به حمام سرب جوشانمان برسیم. راستی، ملکه به پسرش سلام رساند و گفت: جیییغ! آآآخخخ، اَاَاَ. آی نزن، الآن؟ چرا اینقدر سخت میگیری، مگر اینها تدارکاتی نیست…
نوشتهاش همینجا تمام شد و ما متوجه شدیم که دخترخاله عمویمان از خواب در همین لحظه پا شده است. عمو صولت، با ناراحتی و اخم، جمعمان را ترک کرد و سوار ماشین شاسیبلندش شد و رفت. ما نیز به همراه بابایمان، ترک موتور نشستیم و با دخترخاله عمویمان خداحافظی کردیم.
در راه به این فکر میکردم که حمام با سرب داغ سختتر است یا سیخداغ و متأسفانه به نتیجه خاصی نرسیدم. باید در خوابهای بعدی دخترخاله عمویمان از او بپرسم که مردهها در این رابطه چه نظری دارند.
ثبت ديدگاه