شعر طنز
چیستی فرق ضاله بابیّت و بهایئت

سوال از شیخ محمود شبستری در ریشه و چیستی فرق ضاله بابیّت و بهایئت

به  نام نامی آقام الله

که با او میشناسم راه از چاه

– جناب حضرت استاد محمود

الهی که بود حال شما good

همی دانم تو را مدرک پی اچ دی است

عجب کیفیتی داری! فول اچ دی است

سوال اولم این است استاد:

بگو تا از خماری گردم آزاد

چه باشد ریشه باب و بهایی

بفرما قصهاش را جون دایی

جواب:

بدان بابیّه  اِند کاسه لیسی است

یکی از فرقههای انگلیسی است

علی محمد باب آن دودر باز

ولادت یافت اندر  شهر شیراز

حدودا پنج سالی رفت بوشهر

شدی مشغول جادو جنبل و سحر

به آنجا رفت دنبال تجارت

ولیکن گشت مشغول ریاضت

به پشت بام زیر تیغ خورشید

عبادت مینمود و مینمازید!

فزون از شصت، میزان الحراره

و بالا خانه را داده اجاره

خلاصه مدتی هم کربلا رفت

توهم زد مخش کلا» هوا رفت

بساطی کرد و اهل بخیه گردید

مرید پیرو شیخیّه گردید

مرادش «کاظم رشتی» که شد فوت

اصول دین خود را کرد ناک اوت 

به عشق شهرت و عنوان و القاب

خودش را باب خواند آن بابِ ناباب

در آنجا ادعای ذکریت کرد

دوپینگی کرد و خود را تقویت کرد

به هرجا رفته و تبلیغ کردند

کمک در جذب خلق بیغ کردند!

مریدانش که خود خنّاث بودند

پیِ جذب عوام الناس بودند

به مکه رفت و در اوج خریت

نمودی ادعای مهدویت

که راهی نو پدید آوردهام من

و یک دین جدید آوردهام من

ولی بر دیگ او هم خورد کفگیر

شهید ثالث او را کرد تکفیر

خلایق گردنش را ریسه کردند

گرفتند و درون کیسه کردند

دوباری توبه کرد آن شخص علاف

ولیکن بعد از آن میداد هی گاف

کتابی داشت نام آن»بیان»بود

که عقل جن ز درکش ناتوان بود

پر از ایراد، دستور زبانش 

نمی ارزید دو زار این «بیانش”

نه نحوش بود پر مایه نه صرفش

نمی بود اعتمادی هم به حرفش

ز شاگردان نادانش در این بین

زنی هم بود نامش «قره العین”

زنی  ضد حجاب و ناقلا بود

سخنور بود اما بی حیا بود 

زنی که دائما» قِر در کمر داشت

به شوهرهای مردم هم نظر داشت!

زنی مشهور در بی بند و باری

رسیده شهرتش از ری به ساری

خلاصه ناصر الدین شاه قاجار

که دیگر طاقتش شد طاق، اینبار

ندایی داد بر میرزا تقی خان:

بخوابان فتنه را دیگر بَبم جان

به تبریز آن زمان اقدام کردند

به سرعت باب را اعدام کردند

به دوزخ رفت آن مزدور پولی

بشد مهمان خوان شمر و خولی

پس از وی جانشین او بهابود

پیمبر خواندهای پر مدعا بود  

کتاب این یکی هم بود «اقدس”

که بُد خیر سرش- خیلی مقدس

پس از عبد البهاء «شوقی افندی”

خدا میداند او هم زد چه گندی!

چه بیت العدلها در شهر حیفا

بشد با لطف اسرائیل، برپا

به عصر پهلوی جولان گرفتند

بهاییها دوباره جان گرفتند

به استظهار عباس هویدا

جمال نحس ایشان گشت پیدا

در آن دنیا بدان این قوم گیرند

رفیق فابِ استعمار پیرند 

به غیر از یونجه چیزی بارشان نیست

خدا در مشرق الاذکارشان نیست

من از افشا گری پروا ندارم

سخن بسیار دارم، نا ندارم!

جوابت را گرفتی؟ درّ نابم

برو دیگر که میخواهم بخوابم

دگر Nacl شوری ندارد

دل من طاقت دوری ندارد!

يك ديدگاه

  1. فائزه ۱۳۹۵-۰۴-۰۲ در ۳:۲۴ ب٫ظ- پاسخ دادن

    ان زنه عمه صالحی بود
    همان که عاشق بتن بود
    همانکه قلب راکتور را بتن کرد
    خیال کدخدا را اسوده گون کرد

ثبت ديدگاه