حکایات شیخ المذبذب
نصایح اربعه در مغشوشات تذکره
۱۱:۴۹ ق٫ظ ۰۲-۰۷-۱۴۰۱
نقل است شبی در ماهتاب شیخ بر بالای بام شد، در آسمان مینگریست و در ملکوت تفکر میکرد و میگریست، چنان بیخود شد که به بام همسایه افتاد. مرد همسابه بر بام بدوید و پنداشت که دزد است. چون شیخ را دید خوف بیشتر کرد، گفت “ تو را که بدین جانب انداخت” شیخ گفت:”نمیدانم من بی خویشتن بودم، مرا روزها است که خبر نیست”
مرد همسایه گفت مژدگانی ده که چنان خبری دهم تو را تا به ملکوت درآیی، جارچیان خبر آوردهاند خلقی از خلایق به دیار باقی شتافت.
شیخ گفت: “انا لله و انا الیه راجعون”، از واضحات خبر آوردی، جملگی خلایق در این عاقبتند.
مرد همسایه گفت زنی بوده است، شیخ بازگفت: “نیمی از خلایق جزء ضعیفگانند.
مرد گفت از برای ممالک قراختاییان بوده است، شیخ بازگفت: مگر مردمش آب خضر نوشیدند؟
مرد بازگفت در سرای ارشاد جان به جان آفرین تسلیم نموده است.
شیخ تا این بشنید برق در چشمانش پدیدار گشت و الحمدلله والمنه گویان سجدهی شکر به جا آورده و سپس عبا صاف نمود و عمامه بالا نهاد و قلم از جیب بیرون نهاد و با جرعه آبدهانی برگهای از کتاب جدا نمود و با عتاب به مرد گفت :هین خاک بر دهانت، لعنهی کلیهی مشایخ بر سرت اینگونه نشستهای حال آنکه مشتی ملک عذاب در آنجا، شکنجهها کنند و جانها ستانند، حال آنکه ما خامش شدهایم؟
تا قلم بر کاغذ کشید به ذکر لعنت مرشدان، مریدان هراسان بر او وارد شدند و VARبر وی نشان بدادند. شیخ گفت ما را با وی ای آر چه کار است، حال که نانمان در روغن غوطه میخورد وی ای آرتان به قسمت غربی فتوحات هوخشتره .
کنون باید اندیشه کنیم که چگونه از این احوال، کل ممالک قراختاییان به زیر آید. منکری از زیر بام میگذشت و گفت ای شیخ زحمت تو را بس است که هرچه تاکنون کردی خود را زایل نمودی تو همان به که مدرس خویش داشته باشی و حکم به نقض شریعت کنی.
مریدان که گرداگرد شیخ جمع شده بودند گفتند شیخ کنون بگذار خاشقچیاش کنیم. وانگهی شیخ فرمان به صبر داد و گفت خاشقچیها در پیش است.
شیخ گفت اول افضل آنست که جملگی بیسوادان قراختاییان را بازخوانیم تا کتابت کنند هرآنچه در فرمان جهاد است.
مریدان جملگی گفتند یا شیخ بیسواد را چگونه به نوشتن فرمان جهاد؟
شیخ باز گفت:” چاره تنها در” کنترل وی”است.
با این سخن ،مریدان جملگی کنترل ویها را در آورده و در کفهی اخلاص به پای شیخ بریختند
شبخ گفت: ثانی افضل آنست بیکاران مملکت را خواهیم تا هرآنچه هنر در احوالات جهاد دارند، بر سایرین بنمایانند.
مریدان از این فکرت جملگی ردا از گردن برگرفتند و بر زمین زدند. منکری در میان جمع بود پرسید یا شیخ اگر بیهنر باشند چه؟ شیخ گفت زنان جلباب از سر برون کنند و مردان موی.
مریدان گفتند چارهی بی جلبابان و کلان(کچلان) چیست؟ شیخ بازگفت:زنانشان موی بتراشند و کلانشان از سر، آینه سازند.
ثالث افضل آنست که هرآنکه در خزانهی حکومتی مغروق گشته و از کثرت زرهای حکومت به عارضهی خرتناق کبدی مبتلا شده، اعلام کند دلش از حکومت سرد گشته و دیگر تابی برای ماندنش نیست.
چون چنین کند مریدانش فزون گشته و حکومت تا فرق، سر بر آستانش ساید و دست از الحاح برندارد تا دوباره وی را به خزانه بازگرداند، تا متاستاز زر نکند رهایش نکند.
رابع افضل آنست گروهی از چنگیزخان مغول قرض بگرفته و در میان معترضان افکنیم تا بدرند و بخورند و بیاشامند.
مریدان گفتند یا شیخ در احوالات قبلی خواستیم چنین کنیم چنگیز پاسخ دادآنچه شما میکنید جملگی برای ارتش من قفل میباشد. یحتمل میبایست خودمان این مهم بر عهده گیریم.
شیخ گفت آنچه صحیح است به کار برید.
مریدان چون این نصایح اربعه را بشنیدند جملگی متابعت نموده و به حقیقت یقین ومکاشفت غیب رسیده و چنان کردند که مورخان تاریخ، مغولان از یاد برده و به کتابت احوالات اینان روی آوردند.
ثبت ديدگاه