شعر طنز/
نیست در بشقاب ما جز کوفت، غیر از زهرمار!
۴:۰۶ ب٫ظ ۱۹-۰۴-۱۳۹۵
نیست آگه مایهدار از وضع ما درویشها
کی خبر دارد کسی از حال ما دلریشها؟
ناف ما را از ازل با درد و غم بُبریدهاند
ناف ما باشد دلیل اصلی تشویشها
قطره قطره آب میگردد وجود شمع ما
تا شود هر قطره صفری در میان فیشها
ما غریبان را نباشد آشنایی، آدمی
هر که فیشش بیش دورش پر شود از خویشها
کلبهی احزان ما پس کی گلستان میشود؟
مانده در دل آرزوی خانه در تجریشها
نیست در بشقاب ما جز کوفت، غیر از زهرمار
دیس از ما بهتران پربار مثل دیشها
هر دم از این باغ رنگارنگ باری میرسد
دستها رو میشود از پشتها، از پیشها
(فکر بد را دور کن از سر، کمی مثبت ببین
گرچه بد هم نیست حالا حال کجاندیشها)
سال اقدام و عمل از ابتدایش نیک بود
از بهارش بود پیدا، از صفا در کیش، ها؟!
نیست امیدی به این تدبیرهای زورکی
متهم وقتی که باشد مجری تفتیشها
کرگدن را نیست باکی از گزند پشّهها
قلقلک شاید بیاید پوستش از نیشها
ثبت ديدگاه