همیشه سرباز

ز هر چه یاد سربازیست فریاد
که یاد آن نخواهد رفت از یاد!
به یادم هست چندی تلخ و شیرین
از آن دوران که مویم رفت بر باد
منی که خواب بودم تا سر ظهر 
سحرها می‌شدم بیدار با داد
همینکه میل کردم از غذایش
شد از وضع بدش اوضاع من حاد!
غلام همت آن افسرم که
به جای کاسه دستم یغلوی داد!
به من می‌گفت: ای سربازِ نق زن
نگیر اینقدر از هر چیز ایراد
به‌خاطر دارم اینکه صبحگاهی
تفنگ از دست یک سرباز افتاد
به لطفش رد شدند از پیش چشمم
هر آنچه داشتم آباء و اجداد
نخواهد رفت از یادم عذاب
قدم آهسته در گرمای مرداد
خطا می‌کرد سربازی و می‌شد
گروهان با کمی پامرغی ارشاد!
همینکه کار خیلی سخت می‌شد
تمارض گاه می‌آمد به امداد
خلاصه اینکه پایان یافت خدمت
گرفتم کارتش را با دلی شاد
اگر چه سخت بود اما از آن شد
درونم غیرتی مردانه ایجاد
که با آن ماهرم در ظرف شستن
و توی بچه‌داری هستم استاد!

ثبت ديدگاه