هنـرِ برحق بودنِ همیشه (۹)
اخلاقِ شرم‌آور تخصص ماست!

قسمت قبل

برداشتی آزاد و نقیضه‌وار بر کتاب
«هنر همیشه برحق بودن آرتور شوپنهاور»

بیست و یک. اخلاق، مهم‌ترین اصول بحث است.

در هرجایی از بحث، اگر احساس کردید که مشغول گل‌باران هستید و الان طرف با غلتک از روی شما رد می‌شود، بحث را به سمت اخلاقیات ببرید. هیچ‌کسی علیه اخلاقیات حرفی ندارد و نباید هم حرفی داشته باشد. این‌گونه شما بحث را زنده می‌کنید و چراغ‌هایتان روشن می‌شود.

مثال یک، مناسب برای شما: در یک بحثی اگر سه دسی‌بل صدای طرفِ مقابلِ شما بالاتر رفت (حتی می‌توانید خودتان کاری کنید که صدایش را بالاتر ببرد!) این‌جا شما می‌توانید مدعی باشید که: «چه طرز صحبته؟ من از تو بزرگ‌ترم. احترام بزرگ‌ترت‌و نگه‌دار…» این‌جا کسی با اخلاقیات و حفظ احترام بزرگ‌ترها، هیچ مشکلی ندارد. شما هم برندۀ بحث هستید.

مثال دو، مناسب برای غیر شما: در جلسه‌ای یا کلاس مشغول صحبت و یا تدریس هستید. اگر کسی بین‌ حرف‌های شما می‌خندد، به‌جای این‌که بگویید: «اگه چیز خنده‌‌داری هست بگید ما هم بخندیم.» بگویید: «لطفاً رفتار حرفه‌ای‌تر (و در شأن خودتان) مثل همۀ حضار داشته باشید.»

*

بیست و دو. آوردنِ مثالِ شرم‌آور.

در تلافیِ حرف طرفِ مقابلتان، برای پیروزی در بحث و رنگین کردن وی، می‌توانید مثالی بزنید که شرم‌آور است.

مثال یک، مناسبِ همگان (حتی شما دوست عزیز):
اولی، طرفِ مقابلِ شماست و دومی، خودتان.
اولی: فکر کنم شما یه کم پرخاش‌گر هستید.
دومی: پرخاش‌گر یعنی چی؟ چرا باید هر کی هر حرفی از دهنش درمی‌آد، باید بگه؟ من الآن به خانوادۀ شما توهین کنم خوبه؟!
این‌جا همۀ حواس‌ها جمع می‌شود به شمایی که مردانگی و فتوت و آقاتختی به خرج می‌دهید و به خانوادۀ طرفِ مقابلتان توهین نمی‌کنید. دیگران هم شما را تشویق می‌کنند که جلوی این توهین و بی‌حیایی را گرفته‌اید و آفرین بر شما.

*

بیست و سه. بحث را تخصصی‌تر کن.

در پیچیدگی بحث، جایی که دارید دست‌وپای الکی می‌زنید و گوشت کوبیده را تشخیص نمی‌دهید، بحث را تخصصی‌تر کنید. این‌جا دقیقاً باید جهت بحث را به سمتی ببرید که مطالب گفته شده از جانب شما، از درک و فهم طرفِ مقابلتان (یا جمع) خیلی بالاتر است. یا الآن نمی‌فهمند (شاید داغ‌اند!).

مثال یک، مناسب فوتبال‌دوستان: جایی مشغول ایراد سخنرانی دربارۀ طرف‌داری‌تان از فلان تیم هستید. این طرف‌داری‌ هم جوری است که اگر شهروند ژاپن بودید، از شما و طرف‌داری‌تان برق تولید می‌شد!
قشنگ واضح است که دیگران، زوال عقل را در شما متبلور می‌دانند. شما هم وسط انبوهی از انبوه هستید.

مثال دو، مناسب فروشندگان عزیزی که هر جنسی را برای پسرخالۀ خود نخریده‌اند: اواخر ارائۀ توضیحاتِ محصولتان، مشتری احساس می‌کند که این محصول، کیفیت لازم‌ را ندارد و نمی‌خواهد از شما بخرد.

در هر دو مثال بالا، جمع را از درک این طرف‌داری‌ و محصول، معاف می‌کنید!
در مثال اول، شما جمع را سرکار می‌گذارید. یعنی آن‌ها را متهم می‌کنید که اصلاً آن‌ها مزۀ سرگرمی و خلأ فاصله گرفتن از جهان را نچشیده‌اند. عشق به فوتبال و فلان تیم، از درک آن‌ها خارج است. همین که از زندگی، مرخصی می‌گیرید و گوشه‌ای خلوت می‌کنید و دویدن ۲۲ نفر را تماشا می‌کنید، خودش اصل زندگی است.
در مثال دوم خودتان را اوستای این محصول می‌دانید و متخصص این عرصه. به مشتری هم می‌گویید که تخصصش چیز دیگری‌ است. اصلاً انتظاری هم ندارید که وی درک صحیحی از این محصول شما داشته باشد.

(قطعاً ادامه دارد…)

ثبت ديدگاه