مهندس خانه سعدی
این مهندس را که بود آموزگار؟!
۱۱:۳۳ ق٫ظ ۰۵-۱۲-۱۳۹۹
راه راه:
خانه کلنگی سعدی خراب شده و هر روز گوشهای از آن خرج روی دستش میگذارد، یک روز سقف خانه چکه میکند و روزی لولهاش میترکد. سعدی هم مهندسان زیادی را برای تعمیر آن میآورد، اما در آخر متوجه میشود که خانه ارزش ندارد و آفتابه خرج لحیم کردن است و با ناامیدی میگوید:
قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهد
مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی
او بالاخره تصمیم میگیرد که خانه را بکوبد و چهار طبقه بسازد. برای پیدا کردن یک مهندس خبره با دوستان خود مشورت میکند تا بتواند خانهای بسازد که به قول فردوسی:
یکی جای خواهم که فرزند من
همان تا دو صدسال پیوند من
نشیند بدو در نگردد خراب
ز باران وز برف وز آفتاب
سعدی، چندین روز در پی پیدا کردن یک مهندس خبره، تمام نیازمندیها را زیر و رو کرده اما مهندس موردنظر خود را پیدا نکرد. او با ناامیدی به فردوسی میگوید که برای ساخت خانهاش کسی را پیدا نکرده است. فردوسی تعجب کرده و میگوید که دانشگاه آزاد در رشتههای مهندسی افزایش ظرفیت داشته است و دانشجویانش هم خیلی سریع وارد بازار کار میشوند:
اگر برگرفتی ز مردم شمار
مهندس فزون آمدی صد هزار
بالاخره یک نفر را پیدا میکند و قرار داد میبندند و مهندس هم به سعدی میگوید که خیالت راحت باشد که من کارم را خوب بلدم…
مهندس بپذیرفت ایوان شاه
بدو گفت من دارم این دستگاه
بعد از چند سال، خانه را تحویل سعدی میدهند و او همراه با مولوی به دیدن خانهی نوساز میروند. حافظ از کیفیت کار مهندس ناراضی بوده و میگوید:
چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری
به مذهب همه کفر طریقت است امساک
مهندس فلکی راه دیر شش جهتی
چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک
اما کار از کار گذشته بود و پروین اعتصامی هم که از نارضایتی سعدی خبردار میشود، به کیفیت کار مهندس پروژه اعتراض کرده و میگوید:
کار آماده ولی افزار نه
دایره صد جا ولی پرگار نه
زاویه بی حد، مثلث بی شمار
این مهندس را که بود آموزگار؟!
حافظ هم وقتی میبیند که مهندسان از شکست پروژه ناراحتند و انگیزهای برای ادامه کار ندارند، به آنها دلداری میدهد:
گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
در آخر هم پروین اعتصامی مهندسان را نصیحت میکند که اگر کاری انجام میدهید، درست انجام بدید که دعای خیر پشت سرتون باشه و کار را سمبل نکنید….
هیچ گه عاقل نسازد خانهای
که شود از عطسهای ویرانهای
پایه می سازی ولی سست و خراب
نقش نیکو میزنی، اما بر آب
رونقی می جوی گر ارزندهای
دیبهای می باف گر بافندهای
خیلی خلاقانه و خوبه
اون غزل” چه دوزخی چه بهشتی…” از حافظ هست نه مولوی
عالی بود خداقوت