شیخ و جزایر سه گانه
با دم شیر بازی نکن بچه
۱۰:۰۰ ق٫ظ ۰۳-۰۸-۱۴۰۳
روزی شیخ با ریشهایش ور میرفت که مریدان بر وی وارد شدند، گفتند یا شیخ چه با ریشهایت ور میروی که مردانی از سرزمین پارس بر جزایری از سرزمینمان چنبره زدهاند.
شیخ گفت کدام جزایر!؟
گفتند همان سه تای معروف دیگر!
شیخ گفت: گویا شما مشاعر خود را از دست بدادهاید، تا جایی که من و شیخ بزرگ پدربزرگم و شیخ اکبر پدربزرگ پدربزرگم، سن و سالمان قد میدهد ما نه جزیرهای داشتیم نه سرزمینی، همین جا هم که ساکنیم روباه پیر برایمان جفت و جور کرده است. سرزمینمان سرزمینمان؟ سر چه زمینمان بابا ولمان بکنید.
مریدان گفتند: یا شیخ مگر خبر نداری؟ روباه و دار و دستهاش دوباره آمدهاند پای کار.
شیخ گفت: دیگر گذشت آن زمان که روباه و دار دستهاش کار راه میانداختند، آن شیر که آن زمان فقط روی پرچمشان بود حالا آمده است بر روی زمین و تا روباه و مریدکانش بجنبند به طرفهالعینی لقمهای چپ میشوند!
مریدان گفتند: یا شیخ ما عزممان را جزم کردیم تا جزایر را از آن خود کنیم.
شیخ به فکر فرو رفته، ریشش را خواراند، گفت: یافتم.
مریدان گفتند: چه را؟
شیخ شپشی از درون ریشش درآورد و گفت این را!
شیخ بار دیگر ریشش را خواراند، گفت: یکی دیگر یافتم!
مریدی گفت: یا شیخ ما جزیره میخواهیم دست از سر شپشها بردار.
شیخ شپش دیگری از ریشش درآورد و گفت: این شپشها را بگیرید و بگذارید درون ریشتان و راضی باشید، با دم شیر بازی نکنید که نعره شیر ایرانی سهمگین است، هم ریشهایتان را بر باد میدهید، هم تنبانتان
را.
مریدان از این سخن وی سخت بهراسیدند، تنبانهایشان را در آورده، مایوها را پوشیده و سر به بیابان گذاشتند!!
شیخ هم شپش دیگری از ریشش درآورد و برای سلامتی سفر پشت سرشان بینداخت.
ثبت ديدگاه