یک برگ دیگر از دفترچه خاطرات:
چرا انتخابات ریاست خبرگان اینطوری شد پس؟!
۸:۰۷ ب٫ظ ۰۸-۰۳-۱۳۹۵
ساعت ۶ صبح
از خواب بیدار شدم. احتمالا دیشب خوابیده بودم که الان توانستم از خواب بیدار شوم. از خواب بیدار شدن کار هر روز ماست. آخر شنیدهام کسانی که از خواب بیدار نمیشوند، مردهاند. پس ما مجبوریم هر روز از خواب بیدار شویم.
ساعت ۷ صبح
به سراغ تخته وایتبرد رفتم. ما یک تخته وایتبرد در خانه داریم که مهمترین کارهای روزانهمان را روی آن یادداشت میکنیم. عفت تخته را به ۴ بخش تقسیم کرده است؛ برای من، خودش، فائزه و م.ه. کلا با فرزندان دیگر حال نمیکند. آن روز روی تخته این مطالب نوشته شده بود.
_ فائزه: دیدار با اعضای فرقه ضاله وهابیت؛ امان از دست این دختر!
_ عفت: رفتن به خیابان و تهیه مایحتاج خانه.
_ م.ه: (خالی)
_ اکبر: رفتن به مجلس خبرگان.
اوه اوه! بهکل فراموش کرده بودم. آن روز، روز آغاز به کار پنجمین دوره مجلس خبرگان بود و از همه مهمتر انتخاب رئیس آن.
ساعت ۸ صبح
خیلی استرس داشتم. اگرچه بنا نداشتم کاندید شوم، ولی بنا داشتم کاندید مورد نظرم رئیس شود! رفتم سر میز صبحانه. عجب سفرهای چیده بود عفت؛ او معتقد است سفره را باید چید، جور دیگر باید زیست، پشت خیابانها خبری است، فتنهای باید کرد! اصلا نتوانستم صبحانه بخورم. عفت هم عصبی شد و پنجره را باز کرد و چای من را ریخت در خیابان و گفت: “پدرسوختهبازی در نیار!” وقتی به او گفتم چرا چای را در خیابان ریختی و مثلا چرا در کوچه نریختی؟! گفت: “خیابان جای ریختن است دیگر.”
ساعت ۹ صبح
برای رفتن به مجلس خبرگان آماده شدم. برگهای کاغذ و یک عدد خودکار آبی در جیبم گذاشتم تا اگر نیاز به سخنرانی من شد، مطالبی را روی آن یادداشت کرده تا جلوی دیگران کم نیاورم! عفت گفت: “برو ببینم چیکار میکنی مرد!” با این حرف، حس عجیبی در من ایجاد شد. تا آن موقع شک داشتم، ولی بعد از این حرف دیگر مطمئن شدم که امیدی برای پیروزی نیست!
ساعت ۱۰ صبح
رسیدم مجلس. وارد صحن آن شدم. تصورم این بود که جمعی برای استقبال خواهند آمد. ولی فقط تصور بود. چشم انداختم تا دوستانم را پیدا کنم. یکی دو تا از دوستان آن جلو نشسته بودند؛ رسیدن به آنها خیلی سخت بود. تونل وحشتی بود برای خودش! آخر یکسری این وسط مسطا نشسته بودند که تحملشان غیرممکن بود. با هر زحمتی بود خودم را رساندم ردیف اول که… اوه اوه! آقای احمد جنتی. او فقط به من نگاه میکرد و هیچ عکسالعملی نشان نمیداد. از آنجا رد شدم و رفتم روی یک صندلی کنار حسن بنشینم که… واویلا؛ محمود احمدی نژاد؟!! این اینجا چه میخواهد؟!
ساعت ۱۰:۳۰ صبح
سه نفر برای ریاست مجلس خبرگان کاندید شده بودند. نمیدانم چرا همه اعضا از اینکه من کاندید نشده بودم، تعجب کرده بودند؟!
ساعت ۱۱ صبح
رأیگیری انجام شده بود و همه منتظر اعلام نتایج بودیم. دلهره عجیبی داشتم. نتایج اعلام شد.
_ آیتالله احمد جنتی به عنوان رئیس پنجمین دوره مجلس خبرگان رهبری انتخاب شدند.
ساعت ۱۱:۳۰ صبح
دیگر حوصله اعلام تعداد آراء را ندارم. اصلا حوصله هیچی را ندارم. حوصله خاطره نوشتن هم ندارم. دست از سرم بردارید. ولم کنید. مرسی، اه.
ثبت ديدگاه