بلای جان طبیعت

در دامنش از هر گزندی در امانم
حاصل شده از خوبی او آب ونانم
افزوده شد از لطف‌هایش بر توانم
یاری رسانده بر تمام دودمانم
تا قدر این دنیای خوبی را بدانم
من با محیط زیست خیلی مهربانم

آهسته در هر گوشه می‌ریزم زباله
در هر بیابان می‌بَرم کوهی نخاله
این رسم من بوده‌ست در این چندساله
بر گنده کاری‌ها کشم با حرف، ماله
آفت برای زندگی دیگرانم
من با محیط زیست خیلی مهربانم

روی درختان یادگاری می‌نویسم
با میخ و چاقو زخم کاری می‌نویسم
از نام نحس ماندگاری می‌نویسم
حالا کمی شعر شعاری می‌نویسم
راحت شود قدری مگر روح و روانم
من بامحیط زیست خیلی مهربانم

جان طبیعت را گرفته فاضلابم
غم دیده از رفتارهای بی‌حسابم
من خود برای خویش اسباب عذابم
من اولین قربانی این منجلابم
من عامل ایجاد خسران و زیانم
من با محیط زیست خیلی مهربانم

از قوطی کمپوت تا کنسرو ذُرت
از لاستیک پنچر و انواع پاکت
هر گوشه می‌ریزم به هر نحوی کثافت
دارد گله از دست من جان طبیعت
افتاده سقز در طبیعت از دهانم
من با محیط زیست خیلی مهربانم

میلم به گردش رفت تا یک دره دیدم
چون گله با قصد فنا در آن چریدم
کُشتم طبیعت را به دستان پلیدم
من بهر نابودی دنیا چون اسیدم
احمق‌ترین مردودی این امتحانم
من با محیط زیست خیلی مهربانم

من با طبیعت سال‌ها در جنگ هستم
من دشمن خاک و درخت و سنگ هستم
من آدمم اما نشان ننگ هستم
پیداست از کارم که بی‌فرهنگ هستم
اوج درویی هست پیدا در بیانم
من بامحیط زیست خیلی مهربانم

من دست و پاهای درختان را شکستم
با بدمرامی قلب باران راشکستم
نان خوردم اما حرمت نان را شکستم
بعد از نمک خوردن نمکدان را شکستم
گردن کلفتم، بیشعورم، می‌توانم
من با محیط زیست خیلی مهربانم

رفتم به دامان طبیعت با سمندم
هر گوشه که دیدم گُلی از بیخ کندم
هر جا نهالی بود را از پا فکندم
اصلا نمی‌دانم که با خود چند چندم
تنها مهم این است که راحت بمانم
من با محیط زیست خیلی مهربانم

ثبت ديدگاه




عنوان