هنـرِ برحق بودنِ همیشه (۱۰)
حکمت و تعصب را مجهول نکن

قسمت قبل

برداشتی آزاد و نقیضه‌وار بر کتاب
«هنر همیشه برحق بودن آرتور شوپنهاور»

بیست و چهار. ایجاد حکمت در کلام.

زمانی که در بحث عقب هستید و طرف جلو، شروع می‌کنید از یک‌سری کلمات و اصطلاحات کهن ادبی بهره می‌گیرید. این‌جا باید حواستان باشد که این اصطلاح (شعر یا مَثَل یا هرچه) باید یا خیلی مربوط باشد به فحوای صحبت‌های طرفِ مقابلتان یا خیلی‌خیلی دور باشد از این باغ‌ها. بعد از گفتن هم درک و فهم طرف را در آخر قلقلک می‌دهیم:
یک. آن‌هایی که باید بگیرند، می‌گیرند!
یا
دو. آن‌هایی که نکته‌سنج هستند، می‌فهمند من چه می‌گویم.
یا
سه. عاقلان دانند.

مثال یک، مناسب شمایی که دنبال مثال نزدیک و مربوطید: در مناظره‌های انتخاباتی، جایی که یکی از کاندیداها اخلاق و ادب را زیر پا گذاشت، طرفِ مقابلش گفت: «ادبِ مَرد، به ز دولت اوست.» حالا که طرف ریاست جمهوری را از دست داد ولی حرفی زد که خیلی‌خیلی به این‌جا و حملۀ طرفِ مقابلش می‌خورد.

مثال دو، مناسب شمایی که دنبال مثال دور و غیرمرتبطی: اولی طرفِ مقابلِ شماست و شما دومی هستید.
اولی: ما اِلیم و بِلیم و…
دومی: در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست / مست از می و می‌خواران از نرگس مستش مست. آره می‌دونیم، درسته. اما حکمت کار بعداً معلوم می‌شه.
این‌جا تا طرفِ مقابلِ شما در این شعر، دست‌وپایی بزند و منتظر امدادهای غیبی باشد که چه شده و چرا و چگونه! شما برده‌اید.

این ترفند هم «لباس جدید پادشاه» است. اصلاً کسی در کشور پیدا نمی‌شود که بگوید من اصلاً نفهمیدم! من اصلاً ارتباط این شعر را با حرفی که زدم نمی‌دانم. همه کارشناسیم بالأخره و این ادبیات هم که ریشه در خون آریایی اصیل ما دارد و بله‌بله. اگر اهل فضل هستید و پدر شما بود فاضل، پس این را هم بفرما. در ادامه هم با یک تأیید الکیِ وی، شما برنده می‌شوید.

*

بیست و پنج. تعصباتت را در قالب فضیلت بیان کن.

منظور از فضیلت هم این‌جا مقصود فضیلتی است که طرفِ مقابلِ شما هیچ بویی از آن نبرده و به زعم شما، طرفِ مقابلتان عین چی، سه هیچ عقب است.

برای بیان این فضیلت که می‌خواهید بزنید توی پک و پوز طرفِ مقابلتان، ابتدای‌ امر با این هدف باشد که ای طرفِ مقابل! شما از این فضیلت دورید. یعنی آن را اصلاً ندارید و چه بسا خاک عالم!
اما خب چگونه بگوییم؟ یک نفس عمیق با آه بکشید. صدایتان را پایین ییاورید، اندکی هم در آن، درد و غم قاتی‌ِ صدای مخملی‌تان کنید و مسیر افول و شکست را برایش به تصویر بکشید!

مثال مناسب برای طرفداران هر تیم: هی… (این‌جا قسمت نفس‌ عمیق ماجراست.) هی… (این‌جا هم قسمت نفس‌ عمیق ماجراست.) من عاشق پرسپولیسم! همین که عشق رو بتونی یه نماد در نظر بگیری و اون رو این‌قدر بزرگش کنی و بزرگش کنی و بعد حاضر باشی جونت هم فداش کنی… یه فضیلت و آگاهی بزرگیه که کل عرفان و معنویت زندگیه. شاید فکر کنی فقط سر پرسپولیسه؛ نه. پرسپولیس یه نماد انتزاعیه برای آروم گرفتن توی اقیانوس زندگی. این یه خلأئه. یه‌ خلسه. یه آرامش. امیدوارم که شما هم بتونی تجربه‌ش کنی…
این‌جا طرف احساس می‌کند از شما و زندگیِ رویایی چقدر دور است!

حالا ممکن است احساس کنید که این پیروزی و سربلندی در جمع، موقت است. یعنی‌ با خارج شدن شما از آن جمع، به ریشتان خندیده‌اند و مسخره‌تان کرده‌اند.‌ شاید چنین است واقعاً. بله. اما همان لحظه که شما برنده بودید. همان لحظه‌ که توانستید روی نوک انگشت بچرخانیدشان خیلی جلوتر رفتید.

*

بیست و شش. بدیهی بودنِ مجهول، قابل توضیح نیست!

در بحث، وقتی جایی رسیدید به توضیح چیزی که نمی‌دانستید و می‌دانید که طرفِ مقابلِ شما هم نمی‌داند، از کنار مجهولاتِ سخت و طاقت‌فرسا بدون توضیح و یا با بیان «این‌و که همه می‌دونن، این که خیلی معلومه و…» از کنارشان بگذرید. از این کمبود اطلاعات طرف استفاده کنید تا وی در ادامۀ بحث، گیج و منگ نگاهت کند و مجبور شود در هر قسمت، شما را تأیید کند و بگذرد.
این ترفند، یادآور روزهایی است که بحث به‌جاهای باریک کشیده می‌شد و شما می‌گفتید اگزیستانسیالیسم و یا قیاس مع‌الفارق! کسی هم نمی‌پرسید یعنی چه! چون نه خودش می‌دانست که شما چه گفته‌اید و نه شما می‌دانستید که چه گفته‌اید.

مثال یک، مناسبِ در جمع‌های هنری: اولی شمایید و دومی طرف مقابل.
اولی: همه می‌دونن که توی بازیگری، متد استلا آدلر، از کنستانتین استانیسلاوسکی بهتره.
دومی: بله بله.
اولی: خب پس باید دکوپاژ رو به سبک دکوپاژ تارانتینو بچینیم تا میزانسن‌های اروپایی داشته باشیم!

راستی می‌توان شروع بحث را با همین مباحث دور‌ از‌ ذهن طرف شروع کرد تا با تأییدهای اولیۀ وی، در انتها هم تأیید را از وی بگیرید و پیروز شوید. (باز هم مسئولیت با خودتان!)

(قطعاً ادامه دارد…)

ثبت ديدگاه