حکایاتی از گلستان سعدی در باب خبر
خبرستان سعدی
۱۱:۲۶ ب٫ظ ۲۶-۰۵-۱۴۰۳
حکایت اول
مسئولی را شنیدم به گرفتن خبرنگاری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت، مسئول را سوال پرسیدن گرفت و مطالبه کردن که گفتهاند خبرنگاری که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بپرسد.
مسئول پرسید چه میگوید. یکی از معاونان نیک محضر گفت: «ای باقلوا! همی گوید هرچه کردی، خوب غلطی کردی»
مسئول را رحمت آمد و از بند کردن او درگذشت. معاون دیگر که ضدّ او بود گفت: «ما را نشاید در محضر مسئولان جز به راستی سخن گفتن. او مسئول را سوال پرسید.»
مسئول را روی از این سخن درهم آمد. گفت: «آن دروغ وی پسندیدهتر آمد مرا زین راست که تو گفتی. زاییدی، بزرگش کن. کنون پاسخش را خودت ده.»
معاون از این سخن سخت نادم گشت و خویش را دشنام دادن گرفت.
حکایت دوم
یکی از خبرنگاران سر به جَیبِ مصاحبت فرو برده بود و در بحر مخابرت مُستغرِق شده. حالی که از این مخابره باز آمد یکی از دوستان گفت: «از این نشست که بودی، ما را چه تحفه کرامت کردی؟»
گفت: «به خاطر داشتم که چون به مسئول رِسم دفتری پر کنم هدیهٔ اصحاب را، چون برسیدم ضرب شَستَش چنان پرت کرد که میکروفونم از دست برفت.»
حکایت سوم
خبرنگاری را بر درِ سرای آسوشیتدپرس دیدم که هم سماجتی زاید الوصف داشت، هم از عهد خُردی آثار خبرنگاری در ناصیه او پیدا.
فی الجمله تیتر مطالبش مقبول نظر میآمد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفتهاند توانگری به خوب تیتر زدنست نه به خوب نوشتن.
دیگر خبرنگاران بر او حسد بردند و به رعایت نکردن قانون کپی رایتش متهم کردند و در اخراج او سعی بیفایده نمودند.
ویراستار پرسید که موجب خصم اینان در حق تو چیست؟ گفت: «در سایه دولت خداوندی همگان را راضی کردم، مگر مسئول خبرگزاری را که راضی نمیشود الاّ به گرفتن گزارش از جاهایی که بز کوهی هم راه نمییابد برای رفتن.»
حکایت چهارم
یکی از مخبرین تهران خبرنگاری را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده، مگر دست او که همچنان از مچ همی گردید. سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر مسئول خبرگزاری که به جای آورد و گفت: «هنوز نگران است که تیتر خبرش با دگرانست.»
ثبت ديدگاه