خاطرات یک شهروند
خرده جنایت های شهروندی

شنبه
مرغ های بازار بسیار کوچک و مردنی شده است. واقعا باید برای تغذیه مردم فکر اساسی کرد. کتفم بشدت می سوزد. فکرم مدام درگیر است که آیا یخچال همسایه روبرویی جا دارد. دیروز که خانمم میگفت گویا فریزرشان مارک فریزر ماست پس احتمالا بیست مرغ در آن جا بگیرد.

یکشنبه
رحم و مروت هم چیز خوبی ست. بلاخره خرما منبع انرژی خوبی میتواند باشد و نباید از سفره مردم حذف شود. همسایه های خوبی داریم. خدا کند از گذاشتن این صد کیلو خرما در راه پله ها ناراحت نشوند.

دوشنبه
گوشت هم گوشتهای خودمان. معلوم نیست این گوسفندهای وارداتی چه خورده اند که اینقدر گوشتشان چرب است. چاره ای نیست و نمی شود در این کمبود از چربی گوشت هم گذشت. خدا می داند همین چهل کیلو گوشت را با چه ترفند هایی با کارتهای ملی اهالی محل گرفتم.

سه شنبه
روزی که ماهواره گرفتم فقط برای سرگرمی بود و دیدن مستندهای آموزنده. نمی دانستم من را از قحطی هم نجات می دهد. فقط کاش جا دادن صد بسته ماکارونی،چهل کارتون پوشک بچه، سی و هفت تا قوطی روغن و بیست کارتون دستمال توالت در خانه پنجاه متری را هم آموزش می دادند.

چهارشنبه
هزینه های درمانی بسیار سنگین و کمر شکن شده. طوری که دیسک کمرم گرفته. فیزیوتراپی که گران است. امروز در خانه روی کارتونهای پوشک خوابیدم تا مگر درد کمرم بیفتد.

پنجشبه
هیچ وقت فکر نمی کردم رسیدن به نازل سوخت اینقدر احساس پیروزی بدهد. پس از باک، سه دبه ده لیتری هم پر کردم. همیشه به بچه ها می گویم که تفکیک زباله انجام دهند چرا که باید به فکر آینده بود. همین ده بطری آب معدنی می تواند یک ماشین در راه مانده را به مقصد برساند.

جمعه
روزهای تعطیل فرصت مناسبی برای در کنار خانواده بودن است. همگی در صف رستوارن هستیم تا میزها خالی شوند.

ثبت ديدگاه




عنوان