یادی از بابای دولت
سهم داور این میان جز اگزوز خاور نشد

راه راه: هر چه خوابیدم ببینم خواب آن دلبر، نشد
در نکاح خود ببینم یار خوش منظر، نشد

صبح دیدم رفته دلبر سمت محضر با رقیب
ای خدا در خواب هم، او بهر ما همسر نشد

گفته بودم بعد از آن دیگر نمیخوابم ولی
مدتی با چوب زیر پلک شد، دیگر نشد

یک شبی چرتی زدم یکباره حامل هام سوخت
بود امّیدم نگردد خاکمان بر سر، نشد

ناگهان شد سه برابر خرج خودرو یک شبه
آرزو کردم پرایدم صبح گردد خر، نشد

هر چه کردم با ادب باشم نیاید بر لبم
یادی از بابای دولت ، عمه و مادر، نشد

قصدمان شد معترض باشیم بر این واقعه
اعتراضی بی صدا، آرام، بی شور و شر نشد

آتشی افروخت بر اموال مردم هر چه من
سعی می کردم نسوزد چوب خشک و تر، نشد

بین این فتنه شدم داور شود ختم به خیر
سهم داور این میان جز اگزوز خاور نشد

مانده ام اینک من و بنزین و مال سوخته
ای خدا چوبی طلا چون من ز هر دو سر نشد

لحظه ای این مملکت راحت به حال خود نماند
لحظه ای این گربه ی آرام بی سر خر نشد

يك ديدگاه

  1. سالار ۱۳۹۸-۰۹-۱۶ در ۱۲:۵۷ ب٫ظ- پاسخ دادن

    آفرین خیلی قشنگ بود

ثبت ديدگاه




عنوان