پست پست پست مدرنیسم
عرض ادبی

حافظ در حالی که با یک حوله آبی موهایش را خشک می­کرد وارد شد و گفت: به نظرتون پخش نشده هنوز؟ سعدی مشتی آجیل از روی میز را برداشت و گفت: نه. فردوسی گفت: من نمی­فهمم برای چه آنقدر مشتاقید؟ سعدی گفت: حکیم خب دوستمونه، نباید بهش بخندیم؟ سهراب زانوهایش را در بغلش جمع کرد و گفت: همه دنیا اینکارو می‌کنن، مگه نه گوته؟ گوته با کمی مکث گفت: اصل کار که آره همه‌جای دنیا هست. سعدی گفت: اصل بله، ما هم یه کم جذب فرعش شدیم. حافظ گفت: إ إ مثل اینکه شروع شد، یا شایدم فقط من اینجور فکر می­کنم، نه؟ سعدی چپ‌چپ به حافظ نگاه کرد و گفت: بله، شروع شد. فردوسی گفت: همچنان پیام بازرگانی است که. سعدی گفت: آره دیگه حکیم. صدای سهراب از تلویزیون به گوش می‌رسید: «می­دونم دیگه هیچ آبی گل نمی­شه، وقتی تو هستی نگران نیستم، کاش دنیا پر می­شد از آب‌تصفیه‌کن‌های سپهر». سعدی همینطور که با دو دستش جلوی خنده‌اش را گرفته بود تلوخوران خودش را پرت کرد در اتاق کناری. گوته متعجبانه گفت: جیزز! حافظ حوله را روی دوشش انداخت و گفت: به نظرم پیام بازرگانی شاد و مفرحی بود، مگه نه؟ دوستان؟ سهراب عصبی شد و گفت: اون فندک زرد من کجاست؟ فردوسی گفت: بیهوده دنبال فندک مگرد من پر اضافی ندارم به کسی بدهم. سهراب صدای تلویزیون را زیاد کرد. صدای ریسه‌های سعدی قطع نمی­شد. حافظ زد پشت گردن گوته و گفت: که همه‌جای دنیا هست آره؟ سعدی از اتاق کناری داد زد: فرعیات حافظ، فرعیات. و به خندیدن ادامه داد.

ثبت ديدگاه




عنوان